غزلي عاشقانه از سعدي: مشتاقي و صبوري از حد گذشت يارا

غزلي عاشقانه از سعدي: مشتاقي و صبوري از حد گذشت يارا

مشتاقي و صبوري از حد گذشت يارا

گر تو شکيب داري طاقت نماند ما را

باري به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

 

سلطان که خشم گيرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد وليکن حدي بود جفا را

من بي تو زندگاني خود را نمي‌پسندم

کسايشي نباشد بي دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گيا را

حال نيازمندي در وصف مي‌نيايد

آن گه که بازگردي گوييم ماجرا را

بازآ و جان شيرين از من ستان به خدمت

ديگر چه برگ باشد درويش بي‌نوا را

يا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبيند ديدار آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوبرويان

وقعيست اي برادر نه زهد پارسا را

اي کاش برفتادي برقع ز روي ليلي

تا مدعي نماندي مجنون مبتلا را

سعدي قلم به سختي رفتست و نيکبختي

پس هر چه پيشت آيد گردن بنه قضا را

1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)

ديدگاه (0)

RSS
    Attach images by dragging & dropping or by selecting them.
    The maximum file size for uploads is MB. Only files are allowed.
     
    The maximum number of 3 allowed files to upload has been reached. If you want to upload more files you have to delete one of the existing uploaded files first.
    The maximum number of 3 allowed files to upload has been reached. If you want to upload more files you have to delete one of the existing uploaded files first.
    ارسال به عنوان
    Tuesday, 21 January 2025
    الثلاثاء, ۲۱ رجب ۱۴۴۶
    سه شنبه, ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
    ۰۹:۰۵:۲۴

    Please publish modules in offcanvas position.