گیرم از داور تو راضی نیستی
اوست تا قاضی تو قاضی نیستی
یک کلاغت چل کلاغ آخر چرا؟
دین نه ، دانا در ریاضی نیستی؟
کمتر از افعال مردم عیب گیر
چون علیم از حال و ماضی نیستی
عیب خود دیدن برادر ارجح است
خود که معصومی حجازی نیستی
هیس ! بنگاه خبرسازی مباش
انتشارات مجازی نیستی
بد تر از روده درازی نیست دوست
خیر در گفت از مخازی نیست دوست
آبرو سرمایه ی یک زندگی ست
آبرو اسباب بازی نیست دوست
گفت مروا بالعبث مروا کرام
آیه آیا کاف و جازی نیست دوست؟
لب بدوز و خود مساز از سوز کس
مردمی در خود نوازی نیست دوست
عیب پوشی احسن الحسنای اوست
حسن او را اعتراضی نیست دوست
او که می بیند نمی گوید عیان
غیب گفتن را جوازی نیست دوست
غیبت از فحشاگری هم بدتر است
نقل محفل ، طبل غازی نیست دوست
گر کلاه خویش را قاضی کنیم
حاجت مامور و قاضی نیست دوست
گر بیندیشیم در اصلاح خویش
غیر خاموشی نیازی نیست دوست
چشم پوشی از خطا خیر العمل
بهتر از اینت نمازی نیست دوست
عیب پوشی کن که عیبت پوشد او
ورنه بر عیبت حفاظی نیست دوست.
شاعر: رحمان زارع