داستانی از مولوی؛گره گشایی خداوند

داستانپیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد.

از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد:

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.


پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...

نتيجه گيري مولانا از بيان اين حكايت:‌

تو مبین اندر درختی یا به چاه

تو مرا بین که منم مفتاح راه

3.4705882352941 1 1 1 1 1 Rating 3.47 (17 Votes)

ديدگاه (0)

RSS
    Attach images by dragging & dropping or by selecting them.
    The maximum file size for uploads is MB. Only files are allowed.
     
    The maximum number of 3 allowed files to upload has been reached. If you want to upload more files you have to delete one of the existing uploaded files first.
    The maximum number of 3 allowed files to upload has been reached. If you want to upload more files you have to delete one of the existing uploaded files first.
    ارسال به عنوان
    Tuesday, 21 January 2025
    الثلاثاء, ۲۱ رجب ۱۴۴۶
    سه شنبه, ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
    ۱۶:۵۷:۰۸

    Please publish modules in offcanvas position.