گروه سیاسی گویدا / خاطرات شخصی و سیاسی احمدی نژاد «4»
دکتر به همراه خانواده اش هر چند وقت یک بار سرى به خانه شان در نارمک مى زنند.
اهالى محل وقتى متوجه حضور دکتر مى شوند، مى آیند دم خانه و تا ساعت ها دکتر دم در،پاسخ گوىِ انبوهى از مردم و ابراز ارادت آنها به خودش است.
وقتى بالاخره به نزد خانواده برمى گردد.آن قدر پرانرژى است که به خانواده اش هم انرژى مى دهد.
وقتى در اردبیل استاندار بود و مردم در گردش هاى تفریحى که با خانواده اش مى رفت،
متوجه حضورش مى شدند، ساعت ها دورش را مى گرفتند، خانواده گمان مى کردند ساعت ها صحبت با مردم پدر راخسته کرده. اما دکتر نه تنها اظهار خستگى نمى کرد بلکه با انرژى تمام به خانواده مى گفت دیدار و صحبت با مردم به او روحیه و نشاط مى دهد.
۷۱
وزرا و معاونین هر وقت، طرح و برنامه اى را آماده کرده و براى اجرایى کردنش آن را به نزد دکتر مى برند، اولین و اساسى ترین سؤال دکتر این است که این طرح و برنامه به نفع طبقه ى مستضعف جامعه وعموم اقشار است یا نه؟!
تأکید دکتر به اعضاى کابینه این است که نباید خدمت رسانى به اقشار محروم مختل شود. و در وزارتخانه شان تصمیمى گرفته نشود که به زیان طبقه ى متوسط به پایین جامعه باشد.
۷۲
برنامه ى سفربه یکى از شهرستان ها تمام شده بود. هلى کوپتر آماده ى بلند شدن از زمین بود.
یک دفعه چشم دکتر افتاد به دخترکى که به سمت هلى کوپتر مى دوید.
دکتر از خلبان خواست صبر کند. بعد سریع در هلى کوپتر را باز کرد. از هلى کوپتر پایین پرید. دخترک خودش را به او رساند. دکتر خم شد و صحبت هاى او را شنید.
دختر یتیمى بود که براى رفع مشکل خانواده اش به رئیس جمهور کشورش پناه آورده بود.
این صحنه آنقــدر عاطفى بود که حتى خلبان را هم به گریه انداخت.
۷۳
مشغول سخنرانى در جمع زیادى از مردم بود. یک دفعه یک نفر از انتهاى جمعیت دستش را بلند کرد و بعد آورد پایین.
سخنرانى که تمام شد ، دکتر از نیروهایش خواست بروند، آن کسى را که با او کار داشت پیدا کنند، بیاورند.تا حرفش را به دکتر بزند!
۷۴
زمانى که در شهردارى منشى دکتر بودم، یک روز در هفته همراه دکتر به دانشگاه علم و صنعت مى رفتم.
دکتر آنجا تدر یس مى کرد. در فواصل کلاسهایش هم، دراتاقش، در دانشگاه مى نشست تا به مسائل ومشکلات دانشجویانش رسیدگى کند.
یک روز خانمى که ظاهر مناسبی نداشت، به دکتر مراجعه کرد.
این خانم چند بار دیگر هم به دکتر مراجعه کرد. و هر بار دکتر با او با احترام و مهربانى برخورد مى کرد.
بار آخر دکتر آن خانم را به من ارجاع داد. رفتم پى گیرى کردم.
دیدم این خانم تازه ازدواج کرده و در اول ازدواجشان هم به مشکل مالى برخورد کرده اند.
براى حل آن، از دکتر تقاضاى شغل کرده. دکتر هم دستور داده برایش شغلى در شهردارى بدهند. به من هم سپرد بود برای او کار مناسبى پیدا کنم.
وقتى آن خانم کار ش راه افتاد،به دکتر گله گى کردم که چرا او را این قدر تحــویل گرفت؟
جواب دکتر این بود که : من شهردار همه ى مردم تهران هستم.
۷۵
زمان شهردارى دکتر شبها که به خانه مى آمد، جلوى در خانه مردم دوره اش مى کردند و اغلب، شبها، تا نیم ساعت – چهل وپنج دقیقه طول مى کشید که بیاید داخل خانه.
بعضى ها براى داد و بیداد از کارى که برایشان باید انجام مى ش دو نشده بود،آمده بودند.که با یک جمله ى دکتر آرام مى شدند.
بعضى ها براى تشکر از کارى که براى خود یا محله شان انجام شده بود مى آمدند.
همه تیپ و قیافه هم بینشان دیده مى شد.
اوایل خانم هایى با وضع ظاهری نامناسب به تصور اینکه دکتر مذهبى است وآنها را تحویل نمى گیرد،
مى ترسیدند جلوتر بروند. دورتر از بقیه مى ایستادند.
اما دکتر متوجه آنها هم مى شد وبه مشکلاتشان رسیدگى مى کرد.
شبهاى بعد مى دیدى همان خانم ها نامه ی همسایه ها وآشناهایشان را هم آورده اند.
۷۶
یک روز دکتر مرا به اتاقش خواست، رفتم توى اتاقش. دیدم ناراحت است.گلیمى نشانم داد و با ناراحتى گفت: این گلیم را در سفر گیلان خانمى داده بود.گذاشته بودم داخل کمد.الان براى کارى کمد را باز کردم. دیدم این گلیم افتاد زمین. وسطش یک نامه بود. نامه را که خواندم، متوجه شدم این خانم مشکل مالى داشته.این نامه را نوشته و از رئیس جمهور کمک خواسته بوده.
دکتر حسابى از دست خودش شاکى بود.از من خواست هر طور شده پى گیرى کنم
با این خانم تماس بگیرم و مشکلشان را حل کنم.
نامه را داد دست من. یک دختر خانم تالشى نوشته بودکه پدر و مادرش بیمارند.
زندگى بدى دارند و….
با استاندارى گیلان تماس گرفتم و قضیه را گفتم.
او هم با فرماندار تالش هماهنگ کرد و از او خواست برود خانه ى این خانم.
چند ساعت بعد فرماندار با موبایلش با من تماس گرفت وگفت منزل دختر خانم را پیدا کرده و الان آنجاست.
بندگان خدا آن قدر وضع مالیشان بد بود که حتى تلفن هم نداشتند.
فرماندار گوشى را به او داد.
به آن خانم گفتم من منشى مخصوص آقاى رئیس جمهور هستم واز طرف رئیس جمهور از شما به خاطر تأخیر پیش آمده در رسیدگى به نامه عذرخواهى مى کنم.
دختر خانم که کار ما ظاهرا برایش تعجب آور بود،از شوق این پى گیرى زده بود زیر گریه و مرتب اظهار خوشحالى مى کرد.
آن قدر که این پى گیرى و توجه رئیس جمهور برایش مهم بود، وام بلاعوض و اشتغالى که برایش ایجاد شد، مهم نبود.
۷۷
مهندس فتاح تعریف مى کرد: دهه ى فجر سال ۱۳۸۷ براى افتتاح سد دوستى در مشهد رفته بودیم.
بعد از افتتاح سد، من جایى کار شخصى داشتم و از دکتر جدا شدم تا به کارم برسم.
یک ساعت بعد دکتر با تلفن همراهم تماس گرفت و گفت هرجا هستم،خودم را به استاندارى برسانم.
با خودم گفتم حتما”کار مهمى پیش آمده و الاّ من که از صبح پیش دکتر بودم!
خودم را هر طور بود به استاندارى رساندم.
دیدم یک روستایى نشسته گوشه ى اتاق.
دکتر گفت از افتتاح سد برگشتنى اورا دیده اند. به دکتر گفته در سرماى آنجا ۲ ساعت در جاده ایستاده تا دکتر را ببیند.
دکتر هم او را سوار اتومبیل کرده، در کنار خودش نشانده و با خود به استاندارى آورده بود.
مرد روستایى چند مشکل داشت که دکتر یکى-دوتاى آن را حل کرده بود.
دو- سه مشکلش هم مربوط به وزارت نیرو مى شد.براى همین دکتر مرا خواسته بود.
با آن کشاورز صحبت کردم و قرار شد فردا براى حل مشکلش به استاندار مراجعه کند تا آن را رفع کنم.
فردا دکتر با من تماس گرفت تا ببیند گرفتارى آن کشاورز برطرف شده یا نه؟!که
جواب من هم مثبت بود.
۷۸
در سفرهاى استانى گاهى دکتر به شهرها و شهرستانهایى مى رفت که پاى هیچ مسئول کشورى و حتى محلى به آنجا نرسیده بود.
۷۹
در سفرهاى استانى، فشار کار آن قدر زیاد است که همراهان دکتر حتى به غرولند کردن مى افتند. همه مى بُرّنَد الاّ رئیس جمهور.
۸۰
نوروز سال ۱۳۷۶ ساخت خانه هاى زلزله زده در اردبیل تازه شروع شده بود.
دکتر براى بازدید از مراحل ساخت ساختمانها به یکى از روستاها رفت.
چند نفراز اهالى که چادر زده بودند، وقتى دکتر را شناختند.او را به چادرهایشان دعوت کردند و هر چه خوراکى داشتند، براى پذیرایى و تشکر و قدردانى از او، جلوى دکترگذاشتند.
۸۱
در یکى از سفرهاى استانى پیرزنى یکى از بچه هاى تدارکات را گیر آورده بود.
به اومى گفت: به آقاى دکتر بگید ننه بیگم سلام رسوند.
آن بنده ى خدا هم هر چه مى گفت رئیس جمهور که شما را نمى شناسد ، پیرزن اصرار مى کرد که: نه تو بگو مى شناسه.
۸۲
در یکى از سفرهاى استانى،در فاصله ى بین دو شهر، ناهار را داخل هلى کوپتر خورده بودیم.
دکتر از خلبان خواست براى نماز جایى فرود بیاید.
خلبان هم در نزدیکى روستایى، در یک جاى خلوت فرود آمد.
دکتر همیشه وضودارد. و اگر هم بخوابد، تا بیدار مى شود، وضو مى گیرد،
آن روز هم وضو داشت وایستاد به نماز.
ما هم آماده شدیم نماز بخوانیم.
دیدیم پیرزنى به سمت هلى کوپتر مى آید.
وقتى دکتر را شناخت، برگشت رفت به سمت روستا و چند دقیقه بعد دیدیم
گوسفندى برداشته با خودش آورده که جلوى پاى دکتر قربانى کند.
امّا دکتر طب معمول اجازه نداد.
پیرزن از خوشحالى نمى دانست چه کار کند. هر چه توىخانه اش داشت برایمان آورد.
مرتب هم قربان صدقه ى دکتر مى رفت.دکتر هم کمى با پیرزن صحبت و از او دلجویى کرد.
۸۳
خیلى از مشکلات مردم در دیدارهاى حضورى در همان لحظه با هماهنگى که دکتر با مسئول یا وزیر مربوطه مى کند، حل مى شود و دیگر براى رفع آن مشکل نیازى به انتظار کشیدن وگذشت زمان نیست.
یک بار در سفر به اراک صحبت از مشکلات یک کارخانه بود.
دکتر همانجا از آقای محرابیان، وزیر صنایع خواست به محل کارخانه رفته و به مشکلات آنجا رسیدگى کند.
۸۴
مهندس فتاح تعریف مى کرد: براى افتتاح سد رئیس على دلوارى همراه دکتر رفته بودیم بوشهر.
آن روز نه کسى از وزرا و معاونین دکتر ما را همراهى مى کردند ، نه نمایندگان استان و نه حتى خبرنگاران روزنامه ها و رادیو و تلویزیون.
فقط من بودم ودکتر.
از آنجا تا نزدیکى هاى سد را با هلى کوپتر رفتیم. بقیه ى راه را باید تا سه کیلو متر با اتومبیل مى رفتیم.
مردم در ابتداى مسیر ایستاده بودند و ابراز احساسات مى کردند.
دکتر هم به ابراز احساسات آنها جواب مى داد. اما در طول مسیرکسى نبود.
نرسیده به سد، دیدیم کنار جاده سه کارگر ایستاده اند و براى ما دست تکان مى دهند.
راننده خواست براى رعایت مسائل امنیتى از کنارشان رد شود.امّا دکتر به تندى از او
خواست نگه دارد.
راننده هم که متوجه عصبانیت دکتر شده بود، سریع زد روى ترمز.
دکتر شیشه ى اتومبیل را کشید پایین. و دستش را برد به سمتشان تا با آنها دست بدهد.
آن سه کارگر که چهره هاى آفتاب سوخته ودست هاى پینه بسته اى داشتند، دست دکتر را بوسیدند.دکتر هم خم شد و دست تک به تکشان را بوسید.
آن سه کارگر زبانشان بند آمده و اشک توى چشمهایشان جمع شده بود.
۸۵
در سفرهاى استانى گاهى وقت ها هلى کوپتر دکتر دیرتر از بقیه ى هلى کوپترها به مقصد مى رسید.
از خلبان سؤال مى کردیم. مى گفت دکتر از من مى خواست در اطراف اینجا یک دورى بزنم، تا ببیند کدام پروژه ها انجام شده یا در حال انجام است و یا نیمه تمام رها شده.
۸۶
در زمان شهرداری، شماره ى تلفن همراه دکتر هم دست خیلى از مردم عادى بود.
مردم زنگ مى زدند. مشکلات خودشان را مطرح مى کردند. تخلفات شهردارى هاى مناطق مختلف را هم به اطلاع دکتر مى رساندند.
دکتر هم بعد از بررسى، سرزده سرکشى مى کرد و متخلفین را بازخواست یا حتى اگر در رده ى مسئولین شهردارى بودند، عزل مى کرد.
دکتر آن قدر که به حرف وگزارش هاى مردم توجه داشت،به حرف ها و گزارش هاى راست و دروغ بعضى از زیردستان بَها نمى داد.
۸۷
در اوایل ریاست جمهورى دکتر، گزارش مردمى حکایت از این داشت که مسئولین محلى، نامه هاى محرمانه ى مردمى را که به رئیس جمهور نوشته و در سفرهاى استانى به مسئولین استان داده اند تا به دست دکتر برسانند، سر خود مطالعه مى کنند.
دکتر که متوجه قضیه شد، دستور داد تمام نامه ها به تهران فرستاده شده و نامه هاى محرمانه مستقیما”به دفتر رئیس جمهور ارسال شود.
نامه ى خانم ها را هم، کارمندانِ زن نهاد که متعهد باشند و یا منشى مخصوص دکتر و فردى که مثل او امین باشد، مطالعه می کنند و به دکتر گزارش می دهند تا او به مشکلاتشان رسیدگى کند.
۸۸
خانم ها یى که به رئیس جمهورنامه مى نویسند،اغلب یا زنان سرپرست خانوار هستند و یا خانم هاى جویاى کار
گروه اول درخواست وام و کمک مالى دارند و گروه دوم درخواست شغل.
دکتر در پاسخ به نامه ها، آنها را برای گرفتن وام خود اشتغالى معرفی مى کند و تشویقشان مى کند که براى خودشان شغلى ایجاد کنند تا نیازمند کمک مالى کسى یا جایى نباشند.
۸۹
یکى از مشکلاتى که سفرا و دیپلماتهاى ما در مجامع بین المللى به قول خودشان داشتند، دست دادن با خانم هاى دیپلمات بود که در عرف جهانى کارى معمول است.
مى گفتند دست ندادن ما با آنها، نشانه ى بى ادبى است و باعث مى شود فضاى فى مابین نرم نشده،ما در روابط دیپلماتیک با این کشورها محدود شویم و نتوانیم حرف هایمان را
بزنیم!
دکتر در برخورد با خانمهاى دیپلمات بعد از سلام –علیک متداول،به حالت سلام هندى، آن قدر متواضعانه با احترام و محبت آمیز رفتار مى کند که او توجیه شده،
نه تنها از دست ندادن دکتر ناراحت نشده و بى احترامى و تحقیر تلقّى نکرده. بلکه آن را یک ادب اسلامى مى شمرد،که مرد مسلمان شیعه مذهب در هر مرتبه و مقامى که باشد باید در برخورد با یک بانو رعایت کند.
۹۰
در یکى از سخنرانى هاى دکتر در یکى از مراکز استان ها،ایشان از احداث مجموعه اى ورزشى براى خانم ها خبر داد.
آقایان حاضر در جلسه هیچ عکس العملى نشان ندادند.
دکتر خطاب به آنها گفت:شما خانم ها و زحماتشان را نادیده نگیرید.
اگر قرار بود شما آقایان فقط براى یک هفته بچه دارى کنید، نسل بشریت را منقرض مى کردید!
همان شب اوّل، با اولین گریه ى بچه بالش را روى دهانش مى گذاشتید تا ساکت شود!
خانم ها از شوق حمایت رئیس جمهور از خودشان کف زدند!