گروه سیاسی گویدا / خاطرات شخصی و سیاسی احمدی نژاد «3»
وقتى شهــردار بود، در سـفرهاى درون شهـرى اگر بچـه ها بیسـکویتى چیزى تعـارفش مى کــردند، اول مى پرسید مال اداره اسـت یا شخصى است؟
اگر مال اداره بود، نمى خــورد. امّا اگر شخصى بود مى خورد و در اولین فرصت ، پولش را حساب مى کرد.
یک بار منشى مخصوص دکتر از قم برایـش دو قوطى سوهان آورده بود. مدتى گذشت و منشى از این که یک بار هم که شده دکتر فراموش کــرده با او حساب کند ، خوشحال بود.
دو- سه هفته اى از ماجرا گذشت. یک روز دکتر مهمان داشت. از منشى خواست براى مهمانـش مــیوه تهیه کند.
بعد از رفتن مهمان ها ، اورا صدا کرد و پرسید: آن دوقوطى سوهانى که برایم خریده بودى، قیمتش چه قدر شده بود؟ بگو با پول میوه هایى که امـشب خریدى، یک جــا حساب کنیم.
۵۲
در دوره ى نهم انتخابات ریاست جمهورى در ستاد انتخاباتى دکتر احمدى نژاد از لحاظ مالى به شدت تحت فشار بودیم و براى چاپ جــزوه و… بودجه اى در اختیارمان نبود.
بعضى از احزاب پیغام دادند حاضرند کل بودجه ى ستاد را تقبل کنند.
وقتى پیشنهاد آنها را به دکتر مــنتقل کردیم.
دکتر گـفت: از خدا خواسته ام اگر می خواهد این مسئولیت را به گردنم بگــذارد زیر دِیـن هیچ کسى نباشـم و اجـازه نداد کمک آنها را قبول کنیم.
۵۳
در زمان شهردارى یک بار در حین کار، دچار افت شدید فشار خون شده،او را سریع
به بیمارستان رسانده بودند.
پزشک معالج که با دکتر آشنایى داشت، به او گفته بود: چرا این قدر به خودت فشار مى آورى.
بدنت خیلى ضعیف شده. غذا خوب نمى خورى،کم مى خوابى،زیاد کار مى کنى.حداقل
آجیل و خشکبار بخور که کمى تقویت شوى.
***
هفته اى یک بار به دیدن دکتر در شهردارى مى رفتم.
قضیه ى کسـالتى که براى دکتر پیش آمده بود را شنیدم.
براى دکتر نامه نوشتم که شما وظیفه دارید مراقب سلامتى خودتان باشید.
در سفر زیارتى هم که به مشهد داشتم به عنوان سوغاتى برایش پسته خریدم و همراه نامه به دکتر دادم.
گفت هدیه قبول نمى کند. متوجه دلــخورى من شد.
پسته ها را گرفت. ریـخت داخل ظرفى که روى مـیزش بود. از دفتــر آمد بیرون. داد به آبـدار چى شــهردار.
گفت آقاى…. از مشهد سـوغاتى آورده. بین بچه ها پخش کن.
همه از آن پسته ها خوردند ، سه چهار تا ته ظرف پســته مانده بود که آنها را هم خودش خورد.
چند روز بعد توى دانشگاه دکتر را دیدم. یک روز در هفته براى تدریس مى آمد.
دست کرد توى جـیبش. یک مشت نخودچى کشمش در آورد وگفت : من حرف شما را گــوش کردم. اینـها را خانمم تهیه کرده. خودت بخور.به بچه ها هم بده.
۵۴
وقتى دکتر به ریاست جمهــورى انتخاب شد، مى خواست در همان منزل شخصیش در نارمک سکونت کند.
از لحاظ امنیتى به ایشان چنین اجازه اى داده نشد. براى همین مجبور شد به پاستور بیاید.
آنجا هم یکى از خـانه هاى قدیمى را براى سکــونت انتخاب کرد که گویا در سالهاى ریاست جمهــورى آیت ا… خامنه ای ، خانواده ى ایشان هم آنجا سکــونت داشتند.
ما بچه هاى محافظ منتظر بودیم دکتر سفارش خرید وسایل زندگى نو را براى خانه ى جدید به نهاد ریاست جمهورى بدهد.
امّا دکتر مختصرى وسایل زندگى از منزل مادر خانمش که گــویا بلااستفاده مانده بود،
به خانه ى پاستور آورد.
تنها خریدشان در این خانه آن هم با هزینه ى شخصى؛یک اجــاق گاز ایرانى بود.
۵۵
در انتخابات ریاست جمهورى سال ۱۳۸۴ برخى رقباى دکتر انواع تخریب ها را علیه ایشان داشتند.
حتى شابع کرده بودندکه آقا فرموده فــلانى بیاید و فلانى نیاید!
عید آن سال براى دکتر و خانواده اش مشخص شد همه ى این حرف ها دروغ بوده.
امّا تخریب ها شدت بیشتر ى گرفت.
در این میان حتى بچه هاى دکتر به شدت تحت فشار روانى قرار گرفته بودند،
امّا دکتر آن قدر به خدا توکل داشت که مصمم و استوار در مقابل همه ى هجمه ها ایستاده و حتى به خانواده اش هم خود او آرامش و انرژى مى داد.
این هجمه ها با ریاست جمهورى او هم به پایان نرسید.
امّا حالا دیگــر دکتر و خانواده اش عادت کرده اند.
گاهى بچه هایش شایعه اى را که علیه او راه افتاده براى پدر تعریف مى کنند و همگى به آن مى خندند.
۵۶
درجریان انتخــابات ۱۳۸۴دکتر به شدّت از طرف هواداران رقباى انتخاباتى تخریب مى شد.در یکى از جلساتآقاى محتشمى پور به این توهین هایى که به دکتر مى شــد با تعریف خاطره اىاعتراض کرد:زمانى که آقاى خاتمى کاندیداى
ریاست جمهورى شد،من براىسخنرانى به اردبیل رفتم.
در دانشگاه اجازه ى سخنرانى به من ندادند. با معاون سیاسى هماهنگ شد که در مسجدى سخنرانى برگزار شود.
امّا آنجا هم نگذاشتند.به ناچــار به دانشجوها گفتم برویم در پارک مجاور اینجا صحبت کنم.
خلاصه جلسه ى سخنرانى در پارک برگزار شد و دانشجوها متفرق شدند. مانده بودم تک و تنها. نمى دانستم چه کار کنم. نه جایى را مى شناختم و نه کسى را. یک دفعه دیدم آقایى به طرفم مى آید.
آمد با من دست داد و گفت من احمدى نژاد،استاندار اینجا هستم!
شنیدم با شــما برخورد مناسبى نشده، ناراحت شدم. اگر ممکن اسـت امشب را بیایید خانه ى ما.
مرا به اصـرار به خانه شان برد. شام هم مهمان سفره ى خانواده اش بودم.
شب را آنـجا ماندم و فردا مرا راهى تهران کرد. با وجودى که مى دانستم از طرفداران ما نیست.امّا مرا حسابى تحویل گــرفت.
۵۷
چند وقت پیش دو نفر آمده بودند پیش دکتر. به او مى گفتند یکى از داوطلبان ریاست جمهورى چند مشکل عمده دارد. برویم این ایرادها را به شوراى نگهبان گزارش دهیم تا آن کاندیدا رد صــلاحیت شود.
دکتر از شنیدن صحبت هاى آن دو نفر به شــدت برافروخته شد.
با لحن تندى به آنهاگفت:این حرام ترین کارى است که یک مسلمان مى تواند در صحنه ى سیاسى انجام دهد.
ما باید فضایى ایجاد کنیم که تمام کسانى که مى خواهند، فکر مى کنند، توانش را دارند و مى توانند کشور را اداره کنند،در صحنه حاضر شوند و مردم خودشان بین کاندیداهــاى مختلـف یک نفر را انتخاب کنند.
این ظلم است که ما بخواهیم جلوى انتخاب مردم را بگیریم.
اگر انتخابات مردمى نباشد و رئیس جمهور از پشتوانه ى مردمى برخوردار نباشد، نمى تواند کارى از پیش ببرد.
رئیس جمهور باید از حمایت مردمى برخوردار باشد و این حمایت جز از طریق انتخــابات آزاد به دست نمى آید.
۵۸
براى اجلاس نماز به اراک رفته بودیم. مردم که متوجه حضور دکتر در شهرشان شدند، براى دیدن ایشان هجوم آوردند.
دکتر که در دیدارهاى مردمى حاضر نیست حتى کوچک ترین ضرر و زیان مالى به کسى برسد، در آن شلوغى که محافظان کلافه شده بودند، خم شد. لنگه کفشى از روى زمین برداشت. داد به یکى از مـحافظان تا صاحب کفش را پیدا کند.
او هم کفش را بالا گرفت و آن قدر نگــه داشت تا صاحبش پیدا شد.
۵۹
در همان سفر بالاخره محافظان دکتر راهى پیدا کردند و از حلقه ى جمعیت، دکتر را بیرون آوردند.
سوار اتومبیل که شدیم، یک دفعه زنى بچه به بغل آمد سمت اتومبیل. بلند بلند مى گفت نامه دارد.
دکتر از راننده خواست بایستد. اما او توجه نکرد.این دفعه سرش فریاد کشید.
مجبور شد بایستد.
زن تا نامه اش را دست دکتر بدهد، دوباره جمعیت ریختند دور دکتر و….
باز روز از نو روزى از نو.
۶۰
به خاطر اینکه دکتر در دیدارها خودش را قاطى مردم مى کند و از آنها دورى نمى کند، محافظان دکتر همیشه در کنترل اوضاع مشکل دارند و فشار زیادى به آنها مى آید.
به خصوص که به سفارش دکتر حق برخورد فیزیکى با هیچ کدام از مردمى را که براى دیدن دکتر هجوم مى آورند
۶۱
به خاطر علاقه اى که دکتر به مردم دارد، محافظان دکتر دائم در عذاب وگرفتارى هستند.
خیلى وقت ها در هجوم مردم براى دیدن دکتر دچارمشکل مى شوند.
چون دکتر خود را در موج جمعیت قرار مى دهد و کنترل جان رئیس جمهور براى آنها واقعا شاق است.
هر کس سعى مى کند خودش را به دکتر برساند. به سر و صورت دکتر دست بکشد. ببوسدش.دستش را بگیرد.
چندین بار انگشت هاى دکتر در این استقبال ها و ابراز ارادت ها آسیب دیده.
درسفر استانى به قم انگشت دستش طورى آسیب دید و در رفت که دکتر مجبور شد انگشتش را ببندد.
با این حال در آن شرایط دکتر حواسش به مردمى است که دور او را گرفته اند.اینکه پیرمرد یا پیرزن یا کودکى زیر دست و پا نماند.
۶۲
اگر دیدار در فضاى بسته باشد، محافظان براى حفظ جان رئیس جمهور از هجوم و فشار مردم دستانشان را از پشت گردن دکتر باز مى کنند. تا او را از در بیرون ببرند.
و در را ببندند.
دکتر هم از هر مانعى که در مقابل مردم باشد،جلوگیرى مى کند. به خصوص از اینکه در به روى مردم بسته باشد.
براى همین مى ایستد درست وسط در. و براى این که مطمئن شود در پشت سرش بسته نخواهد شد، حرکت نمى کند!
۶۳
یک بار از پاستور مى خواستیم براى رفتن به سفرى به فرودگاه برویم.
دیر شده بود و راننده عجله داشت ما را زودتر به مقصد برساند.
با این که صبح خیلى زود بود،چند نفر بیرون ایستاده بودند.
تا اتومبیل دکتر را دیدند، آمدند طرف اتومبیل.
اما راننده به دکتر فرصت نگه دار گفتن هم نداد و سریع رد شد.
دکتر تا فرودگاه معذب بود و مى گفت امروز چون نتوانسته پاسخگوىِ آن مراجعان باشد، انرژیش گرفته شده.
آخرش هم طاقت نیاورد. با بچه هاى دفتر ریاست جمهورى در نهاد تماس گرفت.
گفت بروند آن چند نفر را که دم پاستور بودند و با دکتر کار داشتند،پیدا کنند. و مشکلاتشان را جویا شوند.
تا وقتى اطمینان پیدا نکرد به مسأله ى آن چند نفر رسیگى شده آرام نگرفت!
۶۴
یکى از تأکیدات دکتر به بچه هاى تشریفات این است که در سفرهاى استانى احترام به مردم را فراموش نکنند.
اگر جلسه اى بود و مردم آمدند و در ردیف اوّل، جاىمسئولین نشستند،
مردم را از جایشان بلند نکنند تا جاى آنها مسئولین را بنشانند.
جلوى آمدن آنها را هم نگیرند.
اگر مى خواهند احترام مسئولین حفظ شود، براى آنها صندلى هاى دیگرى بیاورند!
۶۵
رفته بود بازدید نمایشگاه بین المللى کتاب. مردم براى دیدنش هجوم آوردند.
محافظ ها براى حفظ دکتر از فشار جمعیت، مردم را هل مى دادند.
یکى از محافظ ها ضربه اى به یکى از کسانى که به دیدن دکتر آمده بود و سعى مى کرد خودش را به دکتر برساند، زد.
چون اخلاق دکتر را مى دانست،خیالش راحت بود که دکتر متوجه نشده!
وقتى بازدید تمام شد و سوار ماشین شدند که به ریاست جمهورى برگردند، دکتر با آن محافظ برخورد تندى کرد: واسه چى مردم را مى زنى؟! فکر مى کنى من نمى بینم!
۶۶
سر قضیه مجتمع شفق و شقایق رفته بود منطقه ى نوزده. مردمى که از پیمانکاران مجتمع شاکى بوده،تجمع کرده بودند، به محض دیدن دکتر شلوغ کردند.
یکى ازمحافظ ها دختر خانمى را که در آن جمع بود، با دست زد.
آن دختر خانم هم زد زیر گریه.
دکتر تا متوجه قضیه شد، گفت آن دختر خانم ومحافظ خاطى را بیاورند.
بعد به دختر دلدارى دادکه محافظ تعادلش را توى شلوغى از دست داده و چنین حرکتى از او سر زده.اشتباه هم کرده. اگر از او نمى گذرى بیا بزن در گوش من!
دختر هم به خاطر دکتر گذشت کرد.
بعد دکتر با مردم صحبت کرد که خودش هم خانه اش قسطى است وچند سال است قسط مى دهد. و….
بعد از صحبت هاى دکتر، مردم آرام شده متفرق شدند.
حل مشکل مردم سرمایه گذار در این دو پروژه براى دکتر آن قدر مهم است که چند وقت پیش به دکتر الهام،وزیر دادگسترى گفته بود:اگر این دو پرونده حل شود، براى دنیا وآخرتمان کافیست.
۶۷
چند روز قبل از سفر استانى دکتر و هیئت وزیران به سیستان و بلوچستان، عملیات تروریستى گسترده اى در این استان صورت گرفت.
مسئولین امنیتى اعلام کردند که منطقه نا امن است و به دکتر فشار آوردندکه سفر را لغو کند.
دکتر گفت: بالاخره مسئولینی مثل من و امثال من باید آنجا بروند که مردم امنیت پیدا کنند.
سفر استانى به سیستان و بلوچستان، طبق برنامه ى زمان بندى شده به دستور دکتر انجام شد و اتفاقى هم نیافتاد.
۶۸
زمانى که شهردار بود، سفرى به اصفهان داشت.
آنجا هم طبق معمول از صبح تا دوازده شب برنامه ى کارى فشرده اى داشت.
شب در راه برگشت به تهران، ساعت دو نصفه شب موبایل دکتر زنگ خورد.
دکتراز یکى از همراهان خواست تلفن را جواب دهد.
پشت خط خانمى اصفهانى بود کهاعتراض مى کرد:چرا دکتر از اصفهان رفت.
ما اینجا مشکل داشتیم. مى خواستیم به ایشان مراجعه کنیم.
آن همراه دکترهم شماره تلفنى را به اوداد که فردا تماس بگیرد و مشکلش را مطرح کند تا به آن رسیدگى شود.
این خانم فردا با شهردارى تماس گرفت و مشکلى که داشت،از طریق شهردارى حل شد.
۶۹
دکتر الهام تعریف مى کرد: عصر یک روز جمعه بود. در خانه استراحت مى کردم که دکتر با موبایلم تماس گرفت.دو شماره تلفن به من داد و گفت خانمى آمده دم پاستور. خانواده ی آنها مشکلى دارد که در حوزه ى کارى توست. مشکلش که حل شد با من تماس بگیر.
به هردو شماره زنگ زدم. هیچ کدام جواب نمى داد. به دکتر گفتم هیچ کدام جوابگو نیست.
پس از چند دقیقه دکتر تماس گرفت، پیگیری کرده بود و شماره سومی را پیدا کرده بود که به من داد.
بالاخره به سومى که زنگ زدم گوشى را برداشتند.گفتم…هستم و از طرف دکتر احمدى نژاد تماس مى گیرم.
آنها ناباورانه از پى گیرى دکتر و تماس من، مشکلشان را مطرح کردند و قرار شد براى رفع آن به وزارتخانه مراجعه کنند.
۷۰
دکتر به همراه خانواده اش هر چند وقت یک بار سرى به خانه شان در نارمک مى زنند.
اهالى محل وقتى متوجه حضور دکتر مى شوند، مى آیند دم خانه و تا ساعت ها دکتر دم در،پاسخ گوىِ انبوهى از مردم و ابراز ارادت آنها به خودش است.
وقتى بالاخره به نزد خانواده برمى گردد.آن قدر پرانرژى است که به خانواده اش هم انرژى مى دهد.
وقتى در اردبیل استاندار بود و مردم در گردش هاى تفریحى که با خانواده اش مى رفت،
متوجه حضورش مى شدند، ساعت ها دورش را مى گرفتند، خانواده گمان مى کردند ساعت ها صحبت با مردم پدر راخسته کرده. اما دکتر نه تنها اظهار خستگى نمى کرد بلکه با انرژى تمام به خانواده مى گفت دیدار و صحبت با مردم به او روحیه و نشاط مى دهد.