گروه سیاسی گویدا / خاطرات شخصی و سیاسی احمدی نژاد «2»
ما خــدماتى ها تا قـبل ازاین که دکتر رئیس جمهور شود،هیچ عزت وآبرویى در تشکیلات ریاست جمهورى نداشتیم.
حتى به ما اجازه نمى دادند با کارمندها غذا بخوریم.
مى گفتند بروید یک سالن دیگر !تا چه رسد به سایر امکانات..
ما هـرچه داریم از این مرد داریم.
با این کـه اصل ا”نمى بینیمش اما از وقتى او به اینجـا آمد،
به دستور ایشان در توزیع امـکانات فرقى بین ما وکارمندها نیست.
ازصندوق قرض الحسنه گرفته تا مجتمع تفریحى،بن کارمندى و….
۳۲
ما ؛ شـش نفــربودیم که مدرک کارشناسى ارشدمان دستمان بود.اما هنوزکارى پیدا
نکرده بودیم.
بعد از مدتها این در و آن در زدن، یکى ازبچه ها پیشنهاد داد برویم دانشگاه علم وصنعت پیش آقاى احمــدى نژاد که یکى از اساتید آنجا بود و ما را هم مى شناخت.
تا شاید او بتواند کارى برایمان دست و پا کند.
رفتیم پیش این استاد.حسابى تحویلــمان گرفت.
گوشى تلفن را برداشت. به چند نفر زنگ زد.کلى هم از ما تعریف کرد اما کسى براى ما کارى سراغ نداشت.تا این که آخرین نفرى که استاد با او تماس گرفت،گفت کارى هست اما دستمزدش پایین و فقط ۸۰ هزار تومان است.که درحد حقــوق یک کارگربود.
چون هر شش نفرمان احتیاج داشتیم، به ایشان گفتیم اشکالى ندارد ، مارامعرفى کنید.
استاد، نامه اى نوشت و ما را معرفى کرد.ما هم خداحافظى کردیم و آمدیم بیرون از اتاق.
اما استاد بعد از تلفن آخــرى، رفته بود توى خودش.
به خاطر اینکه نتوانسته بود براى ما کار مناسبى پیدا کند ، معذب بود.
۳۳
در شهردارى تهران پیرمردى آبدارچى بود که از زمان قبل از انقلاب آنجــا کار مى کرد.
این پیرمرد وقتی می خواست باز نشسته شود ، روزهاى آخر حضور در سر کارش، یک روز دکتر از منشى اش خواست برای او یکلوح تقدیر و چند سکه ى بهار آزادى تهیه کند.
بعد در جلسه ى شوراى معاونان شهردارى که در شهردارى تقریبا شبیه هیئت دولت است ، از طرف شهردارى ازاین آبدارچى تقــدیر کرد.
پیرمرد که تا آن روز نه در رژیم سابق و نه بعد از پیروزى انقلاب کسى از مسئولان شهردارى تحویلش نگرفته بود، باورش نمى شد،این تقدیر،از او و به خاطر او باشد.
۳۴
مى خواست به طلبه هاى قم کمک بلا عوض بکند.
از یکى از منشى ها خواست تا تعداد طلبه ها را ازحوزه سؤال کند.منشى بعد از اِعلام آمار طلبه ها، پیشنهاد کرد به جاى آن ، مبلغى به صندوق قرض الحسنه طلبه ها کمک شود تا طلبه هاى نیازمند از آن استفاده کنند.
طرح منشى را بهتر دید. فورى دستور کمک بلا عوض به صندوق ، دو برابر آنچه براى وام در نظر گرفته بود را صادر کرد.
۳۵
در سفر دکتر به حج تمتع، خیلى از مسئولین دلشان مى خواست او را همراهى کنند. امّا فهرست دکتر جالب بود.کسانى در فهرست دکتر بودند که حتى خوابش را هم نمى دیدند.
یکى از آنها باغبان نهاد بود که چون همزمان عازم سفر عتبات عالیات بود ، نتوانست دکتر را همراهى کند!
در آن سفر حِج،همه ى مسافران وکادر پرواز؛ از خلبان وکمک خلبان گرفته تا مهمانداران وخدمه هاى هواپیما حج واجب به جا آورده وحاجى شدند.
۳۶
پسر کوچک دکتر شش-هفت ساله بود که نمازخواندن رایاد گرفت.
غروبها مى نشست جلوى تلویزیون. جانمازى را که پدر و مادر برایش خریده بودند ، پهن مى کرد کنار تلویزیون و همراه نمازى که از امام پخش مى شد، نماز مى خواند.
همیشه بعد از نماز یک هدیه زیر جانماز انتظارش را مى کشید.
از یک دانه شکلات گرفته تا ماشین اسباب بازى کوچک.
۳۷
بچه ها ى دکتر در هر مقطع از زندگیشان بسته به سن وسالشان از پدریک جور هدیه مى گرفتند. على رضا تعریف مى کرد که در مقطع راهنمایى پنج جلد از بیست و دو جلد دایره المعارف هندسه را از پدر هدیه گرفته بود.
دکتر شب ها که به خانه مى آمد و على رضا را مشغول حل تمرینات هندسه مى دید،یک راه حل ساده تر مى داد و او را ذوق زده مى کرد.
چون خودش هم هندسه دوست داشت ، هر وقت فرصت مى کرد، با پسر کوچکش مى نشست به حل تمرینات هندسه!
۳۸
یک بار دکتر به دیدن پدرش رفت.
مادر دکتر براى زیارت به همراه برادر بزرگ دکتربه مشهد رفته بود.
براى همین محافظان و راننده اش هم همراه دکتر به داخل خانه رفتند. شام همراهان دکتر که چلوجوجه کباب بود، از سپاه به آنجا آمد.
بچه ها سفره انداختند و مشغول خوردن شدند.اما هر چه اصرار کردند، دکتر و پدرش سر سفره ننشستند.
با اینکه غذا زیاد هم بود! دکتر صبر کرد.بعد از این که همراهان دکتر غذایشان را خوردند، غذایى را که مادر براى پدر آماده کرده و توى یخچال گذاشته بود،گرم کرد و با پدرش آن را خوردند.
همزمان با غذاى بچه ها هم نخوردند،که به خاطر مختصر بودن غذاى دکتر، بچه ها معذب نشوند!
۳۹
پدر دکتر مرد قاطعى بوده و بچه هایش از او حساب مى بردند.
در عین حال این اقتدار پشتوانه ى خوبى براى بچـه هایش محسوب مى شد.
با پدر دکتر رفته بودم زیارت امام رضا(ع).
پیرمرد از هر درى صحبت مى کرد. از گذشته و کارگاه آهنگریش. از بچه هایش. اینکه همگى خوب وخداترس هستند.امّا بین شان از محمود راضى تر بود.
زمانى که پدر دکتر از دنیا رفت ، من یاد آن سفرمان افتادم.در مراسم ختم ، در گوش دکتر گفتم در سفر مشهد پدرتان مى گفت از شما خیلى راضى است.
از شنیــدنش صورت دکتر پر از رضایتمندى شد.
۴۰
مادرش را آورده بوده بودند چشم پزشکى درمانگاهى درنزدیکى پاستور.
دکتر آن روز سرش شلوغ بود و نمى توانست براى دیدن مادرش به درمانگاه برود.
ازیکى ازمحافظ ها خواست تا هماهنگ کند، مادرش را به آنجا بیاورند.
وسط جلسه به دکتر گفتند مادرش آمده.
دکتر رفت. مادرش را همان داخل ماشین دید. قربان صدقه ى همدیگر رفتند و بعد، مادرش رفت.
بعد از رفتن مادرش دکتر گفت : آدم به هرسنى برسد پیش پدر و مادرش باز هم بچه است.فرقى هم نمى کند چه پست ومقامى داشته باشد.
۴۱
دکتربه بچه هاى دفتر سپرده، تلفن تنها کسى را که در تمام ساعات کاریش ، حتى در مهمترین جلسات دولتى هم که باشد، وصل می کنند،تلفن مادرش است.
دکتر حتی اگر شده، در حد یک سلام و علیک وعذرخواهى از اینکه وسط جلسه است و بعدا تماس مى گیرد،به تلفن مادرش پاسخ مى دهد.
۴۲
پسر کوچک دکتر،على رضا در زمان شهردارى دکتر، دبیرستانى بود.
مثل سایر بچه مدرسه اى ها،فاصله ى خانه تا مدرسه را با اتوبوس مى رفت و مى آمد.
بعد از ریاست جمهورى پدرش، بچه هاى سپاه با اصرار برایش محافظ گذاشتند.
یک روز با راننده ى پدرش درددل کرد که: آن موقع که با اتوبوس رفت وآمد مى کردم
، بین مردم بودم. ولى الآن گرفتار شدم.کى بشود آن روزها دوباره بیاید.
۴۳
در شهردارى بعد از ظهرها یک عصرانه ى مختصرى مى خوردیم.
دکتر هم با ما سرسفره مى نشست و نان و پنیر و گوجه مى خورد.
یک روز پنجاه هزار تومان به من که منشى مخصوصش بودم داد و گفت: این مبلغ براى آن نان و پنیر و گوجه اى است که بعد از ظهرها مى خورم. این پول را بگذار براى آن.
هرچه گفتم دکتر روزى یک خورده نان و پنیر و گــوجه که این قدر نمى شود، توجه نکرد.
۴۴
یک روز دکتر ۵۰۰ هزار تومان پول به من داد و از من خواست آن را به حساب دولت واریز کنم.
وقتى علتش را سؤال کردم، توضیح داد که در طول مدت ریاست جمهوریش براى احترام به مهمانها ، به خصوص مهمانهاى خارجى مجبور بوده از پذیرایى ها استفاده کند.
۴۵
شهردارى براى کارمندان و خانواده هایشان سفر زیارتى تدارک دیده بود. تمام کارکنان وخانواده هایشان با هواپیما به این مسافرت رفتند جز خانواده ى شهردار که دکتر با هزینه ى خودش آنها را با قطار فرستاد.
۴۶
در سفر زیارتى مشهد که شهردارى براى خانواده ى کارکنان تدارک دیده بود.
همه ، حتى خانواده ى دکتر در هتلى اسکان داده شدند که طرف قرارداد با شهردارى بود.
روز آخر، دکتر صورت حساب مربوط به اسکان خانواده اش را از هتل گرفت و از جیب خودش پرداخت.
۴۷
براى کار به عنوان منشى دکتر رفته بودم نهاد ریاست جمهورى.
قبل ترها از پذیرایى هاى ریاست جمهورى و بریز و بپاش هاى آنجا زیاد شنیده بودم.
اما در دوره ى ریاست جمهورىِ دکتر احمدى نژاد پذیرایى چایى تلخ با قند بود.
بشقاب بیسکویتى روى میز بود که هر وقت مى رفتم داخل اتاق دکتر، آن را آنجا مى دیدم.
یک باردور از چشم دکتر روى پوشش نایلونى روى بیسکویت ها یواشکى با روان نویس یک ضربدر کوچک کشیدم.
مى خواستم مطمئن شوم دکتر واقعا” به اندازه ى یک بشقاب بیسکویت هم از اموال ریاست جمهورى استفاده نمى کند.
اما هنوز که هنوز است، سه سال ازریاست جمهورى ایشان مى گذرد و خدمتکارها
هر ماه بشقاب بیسکویت دست نخورده راعوض مى کنند!تاماه بعد که دوباره بشقاب جدیدى روى میز بگذارند وبشقاب قبلى را دست نخورده ببرند!
۴۸
بعد از واگذارى استاندارى، اهالى اردبیل وقتى در تهران کارشان به مشکل برمى خورد، براى حل مشکلشان به دکتر مراجعه مى کردند.
آنهایى که خانه ى دکتر را مى شناختند مى آمدند خانه ى دکتر.
مهمان ها با خودشان براى دکتر سوغاتى مى آوردند. از عسل سبلان گرفته تا ماست محلى و…
خانواده ى دکتر از آنها به خوبى پذیرایى مى کردند. اما دکتر اجازه نمى داد بچه هایش از آن سوغاتى ها استفاده کنند.
مى گفت مهمان ها چون با من کار داشتند، اینها را آورده اند.
وهمه را می بخشید.
۴۹
خانمى که با همسر دکتر در اردبیل دوستى و رفاقت داشت ، موقع بازگشت ازاردبیل ، یک قاب عکس نفیس به اوداد.
یک تخته قالیچه هم دوست مهدى، به او هدیه کرده بود.
هر دوى هدیه ها را در تهران،همسر دکتر به کمیته ى امداد امام اهداء کرد!
۵۰
زمانى که استاندارى را تحویل داد و به همراه خانواده به تهران برگشت،مردم اردبیل براى قدردانى از او یک وانت تابلو، قالیچه و فرش دستباف، قاب عکس،کارت تبریک و…به عنوان هدیه براى دکتر فرستادند.
دکتر از قدر شناسى مردم اردبیل تشکر کرد. امابه جز یک تابلو “وإن یکاد” همه ى هدایا را بخشید.
منبع:فرزند ملت