گروه فرهنگی گویدا
فهرست نام های اصیل ایرانی,نام های جدید ایرانی, نام های کردی,نام های ترکی, نام های بلوچی, نام های لری,نام های ترکمنی,نام های فارسی,نام های زرتشتی,نام های اسلامی,نام های باستانی,نام های مازندرانی, نام های عربی, نام های عبری, نام های قرآنی,نام های آریایی,نام های جدید,نام های کهن,نام های دخترانه,نام های پسرانه و...
نام های پسرانه و دخترانه با حرف «م»
نام های پسرانه
ردیف | نام فارسی | معنی اسم |
۱ | ماتیار | = مادیار، مرکب از ماد مخفف مادر + یار = یار مادر، کمک کننده به مادر |
۲ | ماخ | از شخصیت های شاهنامه فردوسی، نام سخندانی پیر، مرزبان هری و هم چنین از راویان شاهنامه |
۳ | مادیس | اسم پادشاه سکائیان |
۴ | ماراسپند | کلام مقدس، نام فرشته نگهبان آب، هم چنین در ایران قدیم روز بیست و نهم از هر ماه شمسی را ماراسپند می نامیدند. |
۵ | ماراسفند | = ماراسپند |
۶ | ماروسپند | نام سردار شیرویه پسر خسروپرویز پادشا ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه فردوسی نیز می باشد. |
۷ | مازیار | پسر قارون، از سپهبدان مازندران در قرن سوم که علیه خلیفه بغداد شورش کرد. |
۸ | ماکان | نام پسر کاکی از پادشاهان مازندران در قرن چهارم |
۹ | مانای | سرکرده پارسیان در زمان سلطنت دیوکس پادشاه ماد |
۱۰ | ماندا | علم، دانش، معرفت، ادارک، شناخت، مندائیان مذهب مردم صنعتگر و هنرمند ساکن جلگه خوزستان و حاشیه رود کارون است که در قرآن از آنان به اسم صائبین یاد شده است. |
۱۱ | مانی | نام بنیانگذار آیین مانوی، پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی |
۱۲ | ماه برزین | دارای شکوهی چون ماه، شکوهمند چون ماه |
۱۳ | ماه بنداد | اسم یکی از بزرگان عصر انوشیروان پادشاه ساسانی |
۱۴ | ماه فرزین | نام پدر به آفرید |
۱۵ | ماه گشسپ | نام پسر بهرام گور پادشاه ساسانی |
۱۶ | ماه مهر | مرکب از ماه + مهر (محبت یا خورشید)، نام پدر ماهیار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی |
۱۷ | ماهان | منسوب به ماه: روشن و زیبا چون ماه، نام شهری در استان کرمان، نام پدر سهل از بزرگان مرو بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه |
۱۸ | ماهداد | به معنی داده ماه، اسم شخصی که اردشیر پادشاه ساسانی او را به مقام موبدان موبدی برگزید |
۱۹ | ماهو | نام حاکم سیستان در زمان یزگرد پادشاه ساسانی |
۲۰ | ماهو | از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزبان مرو در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی |
۲۱ | ماهونداد | نام پدر دستور آذرباد از موبدان |
۲۲ | ماهیار | دوست و یاور ماه، از شخصیتهای شاهنامه، نام زرگری در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی |
۲۳ | مدریک | پسر تیز هوش، انسان فهیم، کسی که درک می کند |
۲۴ | مدیوماه | اسم پسر عموی زرتشت |
۲۵ | مرداس | مرد آسمانی، از شخصیت های شاهنامه فردوسی، نام پدر ضحاک که مرد نیکی بود و بدست پسرش کشته شد، نام پادشاهی پرهیزکار و بخشنده از دشت سواران و نیزه گزار |
۲۶ | مردافکن | آن که مردان را به زمین می زند و شکست می دهد، قوی و زورمند، نام یکی از بزرگان ایران |
۲۷ | مردان شه | شاه مردان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر شیرین و خسروپرویز پادشاه ساسانی |
۲۸ | مرداویج | مرد آویز نام سرسلسله امرای زیاری در قرن چهارم و پنجم |
۲۹ | مردو | از شخصیتهای شاهنامه، نام باغبان خسروپرویز پادشاه ساسانی |
۳۰ | مزدا | در ادیان ایرانی، خداوند |
۳۱ | مزدک | از شخصیتهای شاهنامه، نام مردی خردمند و آورنده آیین مزدکی، خردمند کوچک |
۳۲ | مسباد | از نامهای دوران هخامنشی |
۳۳ | مشکان | مشک (سنسکریت) + ان (فارسی) مشک (ماده ای معطر) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای در همدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی |
۳۴ | مکابیز | مگابیز، نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی |
۳۵ | مگابیز | = مکابیز، اسم یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی |
۳۶ | منجیک | نام شاعر ایرانی قرن چهارم، منجیک ترمذی اسم زیبای فارسی |
۳۷ | مندا | علم دانش ادارک شناخت، مندائیان مذهب مردمی صنعتگر و هنرمند ساکن جلگه خوزستان و حاشیه رود کارون است که در قرآن از آنان به صائبین نام برده شده است. |
۳۸ | مندی | از نامهای امروزی زرتشتیان |
۳۹ | منشور | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی در سپاه افراسیاب تورانی |
۴۰ | منوچهر | در اوستا آن که از نژاد منوش است |
۴۱ | منوش | از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و نوه دختری ایرج از پادشاه پیشدادی، نام یکی از ناموران قدیم که امروزه در اوستا اسمی از او نیست. |
۴۲ | منوشان | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از فرمانروایان دلاور ایرانی که از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی بود. |
۴۳ | منوشچهر | منوچهر |
۴۴ | موتا | نام یکی از سرداران دیلمی |
۴۵ | مهان | بزرگان |
۴۶ | مهباد | مرکب از مه (بزرگ) + یاد (بد، پسوند اتصاف)، نام یکی از سرداران هخامنشی |
۴۷ | مهبد | مهبود، سرور ماه،کناییه از کسی که زیباییش از ماه بیشتر است، از شخصیتهای شاهنامه، نام وزیرانوشیروان پادشاه ساسانی که به ریختن زهر در غذای او متهم و کشته شد. |
۴۸ | مهبود | مهبد، سرور ماه، کناییه از کسی که زیباییش از ماه بیشتر است، از شخصیتهای شاهنامه، نام وزیرانوشیروان پادشاه ساسانی که به ریختن زهر در غذای او متهم و کشته شد. |
۴۹ | مهداد | داده ماه |
۵۰ | مهرآزاد | مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + آزاد (رها) |
۵۱ | مهراب | به معنی دوستدار آب، هم چنین به معنی کسی که فروغ خورشید دارد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه کابل از نوادگان ضحاک در زمان حکومت سام نریمان و پدر رودابه مادر رستم پهلوان شاهنامه |
۵۲ | مهراد | بخشنده بزرگ |
۵۳ | مهراز | راز بزرگ |
۵۴ | مهراس | از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی رومی و نماینده قیصر روم در دربار انوشیروان پادشاه ساسانی |
۵۵ | مهراسپند | ماراسپند، کلام مقدس، نام فرشته نگهبان آب، نام روز بیست و نهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم |
۵۶ | مهرام | ماه آرام |
۵۷ | مهران | مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + ان (پسوند نسبت)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر اورند سردار ایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی |
۵۸ | مهران ستاد | از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی خردمند و راد و جهاندیده در درگاه انوشیروان پادشاه ساسانی |
۵۹ | مهربد | مرکب از مهر (خورشید) + بد (پسوند اتصاف) |
۶۰ | مهربرزین | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی |
۶۱ | مهربنداد | از شخصیتهای شاهنامه، نام مردی در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی |
۶۲ | مهرپویا | آن که در راه مهر و محبت قدم برمیدارد |
۶۳ | مهرتاش | اسم پسر فارسی ترکی: مهر (فارسی) + تاش (ترکی) = همتای مهر |
۶۴ | مهرداد | داده خورشید، نام چند تن از پادشاهان اشکانی |
۶۵ | مهردار | دارنده مهر و محبت |
۶۶ | مهرسام | پسر خونگرم و مهربان، مرکب از مهربه معنای مهربانی یا خورشید و سام به معنای آتش است. |
۶۷ | مهرشاد | شادمهر، مرکب از شاد (خوشحال) + مهر (محبت یا خورشید)، نام شهر یا مکانی در نیشابور |
۶۸ | مهرماه | مرکب از مهر (محبت و دوستی) + ماه، نام پسر ساسان |
۶۹ | مهرنرسه | نام پسر ورزاک از خاندان ساسانیان |
۷۰ | مهرنیا | از نسل خورشید، زیبا و درخشان |
۷۱ | مهریاد | یادگار خورشید، مرکب از مهر و یاد |
۷۲ | مهریار | دوست و یار خورشید |
۷۳ | مهزیار | نام پدر علی بن مهزیار که توفیق ملاقات با امام زمان را به دست آورد و مقبره ایشان در شهر اهواز است. |
۷۴ | مهست | بزرگترین و مهمترین، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی |
۷۵ | مهنام | دارای نام زیبا |
۷۶ | مهند | تکه ای از ماه، اندکی از ماه، به فتح میم و ه و سکون نون و دال، اسم پسر خراسانی |
۷۷ | مهیاد | یاد و خاطره ماه، کسی که زیباییش یاد آور ماه است، دارای چهره ای زیبا چون ماه |
۷۸ | مهیار | ماهیار، یار ماه |
۷۹ | میر فرهان | میر بمعنای بزرگ + فرهان که نام شهری نزدیک همدان است. |
۸۰ | میرو | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران رستم هرمزان پادشاه ساسانی |
۸۱ | میرین | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی و داماد قیصر روم |
۸۲ | میشا | همیشه بهار، همیشه جوان، گیاهی که همیشه سبز است |
۸۳ | میشان | نام روستایی در استان کهگیلویه |
۸۴ | میلاد | صورت دیگری از مهرداد، از شخصیت های شاهنامه، نام یکی از دلیران ایرانی زمان کیکاووس پادشاه کیانی |
۸۵ | میلان | نام دو روستا در شهرهای لردگان و تبریز |
۸۶ | میهن یار | دوست و یار وطن |
ردیف | اسم ایرانی | ریشه نام | معنی اسم |
۱ | ماتیکان | مغولی | نام پسر بزرگ جغتای از فرماندهان مغول |
۲ | ماجد | عربی | دارای مجد و بزرگی، بزرگوار، از اسامی خداوند |
۳ | ماحوز | عربی | نوعی شاهسپرم |
۴ | مارتیک | ارمنی | |
۵ | مارتین | آشوری | رهبر |
۶ | ماردین | کردی | نام منطقه ای کرد نشین در ترکیه |
۷ | ماسیس | ارمنی | نام کوه آرارات |
۸ | ماشاءالله | عربی | آنچه خدا بخواهد، مرحبا، آفرین |
۹ | مالک | عربی | ارباب، آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، از نام های خداوند به معنی صاحب و دارنده و نیز نام فرشته ای که نگهبان دوزخ است. |
۱۰ | ماناسه | عبری | صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع) |
۱۱ | ماندا | آرامی، فارسی |
علم، دانش، ادارک، شناخت، مندائیان مذهب مردمی صنعتگر و هنرمند ساکن جلگه خوزستان و حاشیه رود کارون است که در قرآن از آنان به صائبین نام برده شده است. |
۱۲ | مانوش | کردی | نام کوهی است و همچنین اسم چندتن از نیاکان منوچهر پادشاه پیشدادی |
۱۳ | ماونداد | اوستایی، پهلوی |
اسم یکی از مفسران اوستا در زمان ساسانیان |
۱۴ | ماهانداد | اوستایی، پهلوی | داده ماه، بخشیده ماه، نام یکی از دادوران نامدار در زمان ساسانیان |
۱۵ | ماهد | عربی | گستراننده و پهن کننده |
۱۶ | مأمون | عربی | ایمن، در امان، معتمد، امین، نام پسر هارون الرشید از خلفای بنی عباس |
۱۷ | مبارزالدین | عربی | جنگنده و مبارز در راه دین، نام بنیانگذار سلسله آل مظفر |
۱۸ | مبارک | عربی | خوش یمن، خجسته، فرخنده |
۱۹ | مبین | عربی | آشکار، پیدا |
۲۰ | متی | عبری | نام پدر یونس (ع) |
۲۱ | متین | عربی | دارای پختگی، خردمندی و وقار، استوار، محکم، از نامهای خداوند |
۲۲ | مجتبی | عربی | برگزیده شده، انتخاب شده،لقب امام حسن (ع) |
۲۳ | مجد | عربی | بزرگی، شرف، برتری |
۲۴ | مجدالدین | عربی | باعث بزرگی و عظمت دین |
۲۵ | مجدود | عربی | نیکبخت، نام شاعر معروف قرن ششم، سنائی غزنوی |
۲۶ | مجید | عربی | دارای قدر و مرتب عالی، گرامی، از اسم های زیبای خداونداسم پسر مذهبی |
۲۷ | مجیر | عربی | پناه دهنده، فریادرس،از نامهای خداوند |
۲۸ | مجیرالدین | عربی | پنادهنده در دین |
۲۹ | محب الدین | عربی | دوستدار دین |
۳۰ | محتشم | عربی | دارای حشمت و شکوه، با حشمت |
۳۱ | محدث | عربی | گوینده سخن، کسیکه احادیث پیشوایان دینی را بیان می کند. |
۳۲ | محراب | عربی | بخشی از یک از عبادتگاه که پیش روی نمازگزاران و عبادت کنندگان است و پیش نماز یا کشیش در آنجا می ایستند. |
۳۳ | محرم | عربی | حرام شده، ماه اول از سال قمری |
۳۴ | محسن | عربی | نیکوکار، احسان کننده،از نامهای خداوند |
۳۵ | محمد | عربی | ستوده شده، بسیار تحسین شده، اسم پیامبر (ص)، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد |
۳۶ | محمد پارسا | فارسی، عربی |
مرکب از محمد به معنای بسیار ستایش شده + پارسا به معنای زاهد و با تقوی است. |
۳۷ | محمد جواد | عربی | بنده ستوده شده خدا و بخشاینده |
۳۸ | محمد صالح | عربی | بنده ستوده شده و نیکوکار خدا اسم پسر مذهبی |
۳۹ | محمد کیا | عربی، فارسی |
کسی که در عظمت و بزرگی مانند محمد است. |
۴۰ | محمد مهدی | عربی | مرکب از محمدبه معنای بسیار ستوده شده و مهدی به معنای هدایت شده، نامی متبرک به اسم حضرت رسول و لقب فرزند صالح ایشان حضرت صاحب الزمان. |
۴۱ | محمد هادی | عربی | بنده ستوده شده خدا و هدایت کننده مردم |
۴۲ | محمدآئین | عربی | مسلمان ، کسی که پیرو آیین حضرت محمد است. |
۴۳ | محمدرضا | عربی | ترکیب اسم حضرت رسول اکرم وامام هشتم شیعیان ، محمد به معنای ستوده شده و رضا به معنای خوشنود |
۴۴ | محمدرضا | عربی | مرکب از دو نام محمد و رضا، کسی که حضرت رسول اکرم محمد صلی الله علیه وآله از او راضی است. |
۴۵ | محمدیار | فارسی، عربی |
محمد (عربی) + یار (فارسی) یار و یاور محمد |
۴۶ | محمود | عربی | آن که یا آنچه ستایش شده است، مورد پسند، نیک، خوش، از نامهای پیامبر(ص)،نام یکی از پادشاهان غزنوی |
۴۷ | محی الدین | عربی | زنده کننده دین |
۴۸ | محیط | عربی | آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است، دربرگیرنده و احاطه کننده، از نامهای خداوند |
۴۹ | محیی | عربی | زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند |
۵۰ | مختار | عربی | آن که در انجام دادن یا انجام ندادن کاری آزاد است، صاحب اختیار، برگزیده، منتخب |
۵۱ | مراد | عربی | خواست، آرزو، منظور، مقصود |
۵۲ | مرتضی | عربی | پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته |
۵۳ | مرسا | عربی | استوار، ثابت، پابرجا |
۵۴ | مرسل | عربی | ارسال شده، فرستاده شده |
۵۵ | مرشد | عربی | راهنمایی کننده، ارشادکننده |
۵۶ | مرصاد | عربی | کمین گاه، گذرگاه |
۵۷ | مروان | عربی | نام مؤسس آل مروان و وزیر و مشاور عثمان |
۵۸ | مسعود | عربی | نیکبخت، سعادتمند، مبارک، خجسته،نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان |
۵۹ | مسلم | عربی | پیرو دین اسلام، مسلمانان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان |
۶۰ | مسیب | عربی | بر حال خود گذاشته شده، آزاد شده، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری را سکه زدند. |
۶۱ | مسیح | عبری | منجی، نجات دهنده، لقب عیسی(ع) |
۶۲ | مشتاق | عربی | دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند، نام شاعر قرن دوازدهم، مشتاق اصفهانی |
۶۳ | مشرف | عربی | اشراف دارنده، ناظر، در تصوف آن که خداوند او را بر ضمایر خلق آگاه می کند. |
۶۴ | مشرف الدین | عربی | دارای اشراف در دین،نام شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین سعدی شیرازی |
۶۵ | مشکان | فارسی، سنسکریت |
مشک (سنسکریت) + ان (فارسی) مشک (ماده ای معطر) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای در همدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی |
۶۶ | مشهود | عربی | آشکار، نمایان، دیده شده، به چشم آمده نام پسرانه |
۶۷ | مشی | اوستایی، پهلوی |
نام نخستین مرد در فرهنگ ایران باستان برابر با آدم در اسطوره های سامی |
۶۸ | مشیت | عربی | اراده، خواست، سرنوشت |
۶۹ | مشید | عربی | استوار، بلند |
۷۰ | مشیر | عربی | آن که در کارها با او مشورت می کنند. |
۷۱ | مشیرالدین | عربی | آن که در دین راهنمای دیگران است. |
۷۲ | مصباح | عربی | چراغ، وسیله ای روشنایی بخش، بیشتر به چراغهای قدیمی گفته می شود. |
۷۳ | مصطفی | عربی | برگزیده، لقب پیامبر (ص) |
۷۴ | مصفا | عربی | زیبا و با صفا، پاکیزه، پاک |
۷۵ | مصلح | عربی | آن که اصلاح می کند، اصلاح کننده |
۷۶ | مصلح الدین | عربی | اصلاح کننده دین، لقب شاعر نامدار قرن هفتم، سعدی شیرازی |
۷۷ | مصیب | عربی | آن که حقیقت امری را دریافته باشد، درستکار |
۷۸ | مطهر | عربی | پاک و مقدس، منزه |
۷۹ | مطیب | عربی | معطرکننده، خوشبوکننده |
۸۰ | مطیع الله | عربی | مطیع و فرمانبردار خداوند |
۸۱ | مظاهر | عربی | جلوه ها، نشانه ها |
۸۲ | مظفر | عربی | پیروز، غالب، موفق |
۸۳ | مظفرالدین | عربی | پیروز و موفق در دین، نام پسر ناصرالدین شاه قاجار |
۸۴ | مظفرعلی | عربی | مرکب از مظفر (پیروز) + علی (بلندمرتبه)، نام نقاش معروف ایرانی در دوره صفویه |
۸۵ | مظهر | عربی | نماد، نشانه،محل تجلی، تجلی گاه |
۸۶ | معاد | عربی | جای بازگشت، بازگشتن |
۸۷ | معتصم | عربی | آنچه به آن چنگ زنند، مستمسک |
۸۸ | معتضد | عربی | یاری گیرنده، نام یکی از خلفای عباسی |
۸۹ | معتمد | عربی | اعتماد کننده، اسم یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است. |
۹۰ | معراج | عربی | بالارفتن، عروج |
۹۱ | معزالدین | عربی | گرامی دارنده دین، نام یکی از امیران سلسله آل کرت |
۹۲ | معطی | عربی | بخشنده، عطاکننده، از نامهای خداوند |
۹۳ | معمر | عربی | طویل العمر و مسن |
۹۴ | معید | عربی | تکرار کننده، بازگرداننده (به ضم میم) |
۹۵ | معین | عربی | یاریگر، کمک کننده، یاور، یاری دهنده |
۹۶ | معین الدین | عربی | یاریگر و کمک کننده در دین |
۹۷ | مقبل | عربی | خوشبخت، خوش اقبال، خوش شانس |
۹۸ | مقتدر | عربی | قدرتمند، مرد توانا |
۹۹ | مقداد | عربی | نام یکی از اصحاب پیامبر (ص) و از اولین شیعیان علی (ع) |
۱۰۰ | مقصد | عربی | هدف نهایی، غایت |
۱۰۱ | مقصود | عربی | آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مطلوب و مورد نظر |
۱۰۲ | مقیما | عربی، فارسی |
از شاعران قرن یازدهم |
۱۰۳ | ملکا | آرامی | پادشاه، اسم مردی مجتهد در مسیحیت |
۱۰۴ | ملکان | عبری | نام پدر خضر (ع) |
۱۰۵ | مندا | آرامی، فارسی |
علم دانش ادارک شناخت، مندائیان مذهب مردمی صنعتگر و هنرمند ساکن جلگه خوزستان و حاشیه رود کارون است که در قرآن از آنان به صائبین نام برده شده است. |
۱۰۶ | منذر | عربی | آگاه سازنده و پنددهنده، ترساننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی |
۱۰۷ | منصور | عربی | یاری داده شده، پیروزشده، پیروز |
۱۰۸ | موسی | عبری | از آب کشیده شده، نام امام هفتم شیعیان، نام پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل که در زمان فرعون به دنیا آمد |
۱۰۹ | موشا | عبری | موسی |
۱۱۰ | مهابت | عربی | بزرگی، هیبت |
۱۱۱ | مهام | عربی | کارهای دشوار و بزرگ، با اهمیتها |
۱۱۲ | مهدی | عربی | هدایت شده، نام امام دوازدهم شیعیان |
۱۱۳ | مهدیار | عربی، فارسی |
یار حضرت مهدی |
۱۱۴ | مهذب الدین | عربی | پاک و پیراسته در دین |
۱۱۵ | مهراج | سنسکریت | نام رایج پادشاهان هندوستان |
۱۱۶ | مهرداد | کردی | نام یکی از پادشاهان سلسله اشکانی (نگارش کردی: مێرداد) |
۱۱۷ | میثاق | عربی | عهد و پیمان |
۱۱۸ | میثم | عربی | نام پسر یحیی از یاران علی (ع) |
۱۱۹ | میحاد | عربی | تک تک، جداگانه |
۱۲۰ | میخائیل | عبری | معرب از عبری، میکائیل |
۱۲۱ | میران | فارسی، عربی |
میر (از عربی) + ان (فارسی)، امیران، نام روستایی در استان آذربایجان شرقی |
۱۲۲ | میرزا | فارسی، عربی |
= میر (از عربی) + زا (فارسی) به معنی شاهزاده و امیرزاده |
۱۲۳ | میشواک | کردی | منطقه ای در کردستان |
۱۲۴ | میشه | اوستایی، پهلوی |
مشی |
۱۲۵ | میعاد | عربی | محل قرارگاه، وعده گاه |
۱۲۶ | میکائیل | عبری | معرب از عبری به معنای “کیست که شبیه خدا باشد؟”، یکی از فرشتگان مقرب خداوند که معروف است روزی زمینیان را می رساند. |
۱۲۷ | میکسا | لاتین | کودکی که نشان از بزرگان دارد، در مراجع لاتین این واژه به معنای ماکسیمیوس کوچک آمده است که خود ماکسمیوس یه معنای بزرگترین است. |
۱۲۸ | میلان | عربی | خواهش، میل، آرزو، صفت مشبه از میل اسم دختر |
۱۲۹ | مینوس | یونانی | در اساطیر یونانی نام پادشاه کرت پسر زئوس |
نام های دخترانه
ردیف | نام فارسی | معنی اسم |
۱ | ماتیسا | ماهتیسا، در گویش مازندران ماه تنها |
۲ | ماتینا | گل سرخ در گویش مازندرانی |
۳ | ماجان | معجن، مانند ماه، ماهگان، نام قدیم رودی در اطراف شاهرود |
۴ | مادیا | نام همسر آخرین پادشاه ماد |
۵ | مارتا | در اوستا مشا و مارتا به معنای نوع انسان آمده است، فناپذیر، دنیایی |
۶ | مامک | مادر، خطاب محبت آمیز به فرزند دختر |
۷ | مامو | نام زنی در زمان خسروپرویز پادشاه سلسله ساسانیان |
۸ | ماندان | = ماندانا |
۹ | ماندانا | عنبر سیاه، نام دختر آستیاگس آخرین پادشاه ماد و همسر کمبوجیه و مادر کوروش پادشاه هخامنشی |
۱۰ | مانه | نام روستایی در نزدیکی بجنورد |
۱۱ | مانیان | دهی از دهستان جلگا در بخش کوهک شهرستان فیروزآباد، همچنین به معنی بی نظیر و بی همتا |
۱۲ | مانیا | علاقه بسیار زیاد |
۱۳ | ماه آفرید | آفریده ماه، آفریده شده چون ماه، از شخصیت های شاهنامه فردوسی، نام زنی زیباروی، همسر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی |
۱۴ | ماه آفرین | آفریننده ماه، نام یکی از پهلوانان هم زمان با بابک خرم دین، نام همسر فتحعلی شاه قاجار |
۱۵ | ماه بانو | زنی که چون ماه می درخشد. |
۱۶ | ماه به | بهتر از ماه |
۱۷ | ماه پرن | زیبا و لطیف چون ماه و پرند |
۱۸ | ماه پری | زیبا چون ماه و پری |
۱۹ | ماه پیکر | آن که پیکرش چون ماه زیبا و دل انگیز است. |
۲۰ | ماه تابان | ماه درخشان و نورانی |
۲۱ | ماه جهان | ماه دنیا، زیبای جهان |
۲۲ | ماه چهره | ماهچهر، آن که چهره اش چون ماه تابان و درخشان است، زیبارو |
۲۳ | ماه خاتون | بانویی که چون ماه زیباست. |
۲۴ | ماه خانم | (فارسی,ترکی) : ماه (فارسی) + خانم (ترکی) بانویی که چون ماه زیباست. انتخاب اسم دختر |
۲۵ | ماه خدای | نام فرشته ای |
۲۶ | ماه رخسار | ماهچهر |
۲۷ | ماه روی | ماهچهر |
۲۸ | ماه زیور | زیور و زینت ماه |
۲۹ | ماه شاد | مرکب ازماه + شاد (خوشحال) |
۳۰ | ماه شید | روشنی و درخشش ماه |
۳۱ | ماهانه | دختر ارمنشاه شاه ماچین در داستان سمک عیار |
۳۲ | ماهبد | مرکب از ماه + بد (پسوند اتصاف) |
۳۳ | ماهپاره | دارای زیبایی ای چون زیبا یی ماه |
۳۴ | ماهتا | مهتا، مانند ماه |
۳۵ | ماهتاب | مهتاب |
۳۶ | ماهتاج | آن که تاج او چون ماه می درخشد. |
۳۷ | ماهتیسا | در گویش مازندران ماه تنها |
۳۸ | ماهچهر | ماه چهره، آن که چهره اش چون ماه تابان و درخشان است، زیبارو نام دختر ایرانی |
۳۹ | ماهدخت | دختر زیباروی چون ماه |
۴۰ | ماهدیس | آن که مانند ماه زیباست. |
۴۱ | ماهرخ | ماهچهر، آنکه صورتی زیبا و درخشان چون ماه دارد. |
۴۲ | ماهرو | بانوی زیبا رو، دختری که چهره اش مانند ماه زیبا و درخشان است. |
۴۳ | ماهزاد | زاده ماه، زیبا |
۴۴ | ماهک | ماه کوچک، نام یکی از پادشاهان سکائی |
۴۵ | ماهکان | منسوب به ماه کوچک، دختری کوچک و زیبا، این اسم در مناطق بلوچ نشین رایج است. |
۴۶ | ماهگل | ان که چون ماه و گل زیباستف زیبا روی |
۴۷ | ماهناز | ناز و زیبا مانند ماه |
۴۸ | ماهناک | روشنی ماه و مهتاب |
۴۹ | ماهنوش | آن که چون ماه زیبا و چون عسل شیرین است. |
۵۰ | ماهور | نام یکی از دستگاه های موسیقی ایرانی اسم فارسی دختر |
۵۱ | ماهوش | مانند ماه |
۵۲ | ماهویه | ماهوی |
۵۳ | ماهی | جانوری مهره دار، آبزی معروف |
۵۴ | ماهین | منسوب به ماه، مانند درخشان و نورانی |
۵۵ | مدیا | نام همسر آخرین پادشاه ماد |
۵۶ | مدیسه | نام روستایی در استان اصفهان |
۵۷ | مرجون | گل میشه بهار |
۵۸ | مردآوند | نام دختر کوچک یزدگرد پادشاه ساسانی |
۵۹ | مرسده | |
۶۰ | مرمر | نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود. |
۶۱ | مرمرین | ساخته شده از مرمر یا از جنس مرمر |
۶۲ | مروا | پهلوی فال نیک و دعای خیر |
۶۳ | مروارید | نوعی ماده قیمتی سخت و سفید یا نقره ای که در بعضی صدفهای دریایی یافت می شود، دُر، لؤلؤ |
۶۴ | مژان | نرگس نیمه شکفته |
۶۵ | مژده | خبر خوش و شادی بخش، بشارت |
۶۶ | مژگان | مژه ها |
۶۷ | مستانه | مستی آور، سرخوش و شاد |
۶۸ | مشکاه | مکان نورانی، چراغدان، طاقی بلند که چراغ را در آن گذارند. |
۶۹ | مشکنک | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی |
۷۰ | ملورین | در بلورین، رویه شفاف |
۷۱ | ملوس | قشنگ، ظریف و خوشگل |
۷۲ | ملیله | رشته باریک فلزی طلا |
۷۳ | منا | (نامی اوستایی، پهلوی، فارسی) شایسته شاهی، شایگان |
۷۴ | منیژه | از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر افراسیاب و همسر بیژن از پهلوانان ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی |
۷۵ | موژان | موجان ، گل نرگس نیم شکفته ، گل نرگسی که تازه در حال بازشدن است. |
۷۶ | مه پاره | ماهپاره |
۷۷ | مه پیکر | آن که چون ماه تابان و درخشان است، خوش اندام و زیبا |
۷۸ | مه سیما | مه (فارسی) + سیما (عربی)، ماه سیما |
۷۹ | مه فروز | فروزنده و روشن کننده چون ماه روشن و پیدا |
۸۰ | مه فروغ | پرتو ماه |
۸۱ | مه گل | ماه گل |
۸۲ | مه لقا | (فارسی – عربی) مه (فارسی) + لقا (عربی) = آن که چهره و صورتی زیبا چون ماه دارد. |
۸۳ | مه یاس | زیبارو – زیبا مانند ماه و لطیف مانند گل یاس |
۸۴ | مها | در گویش مازندران ابر |
۸۵ | مهبا | همراه ماه |
۸۶ | مهبان | نگهبان ماه، مجازا زیبا و مهتاب رو |
۸۷ | مهتا | همتای ماه، زیبا و درخشان چون ماه |
۸۸ | مهتاب | نور و روشنایی ماه نام فارسی |
۸۹ | مهتاج | آنکه تاجی درخشنده چون ماه دارد. |
۹۰ | مهدخت | دختری که چون ماه می درخشد و زیبا است. |
۹۱ | مهدخت | دختر بزرگ و سرور |
۹۲ | مهدیس | شبیه ماه، بسیار زیبا و سفید |
۹۳ | مهدیسا | منسوب به مهدیس ، مانند ماه ، دختر زیبا ، بانویی با چهره ای درخشنده چون ماه |
۹۴ | مهر | محبت و دوستی، خورشید، هفتمین ماه از سال شمسی، نام روز شانزدهم از هر ماه در تقویم ایران باستان، فرشته نور و عهد و پیمان در آیین زردشتی |
۹۵ | مهرآذر | مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + آذر (آتش)، از موبدان پارس در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی |
۹۶ | مهرآذین | مرکب از مهر (خورشید) + آذین (آرایش) |
۹۷ | مهرآسا | مانند خورشید |
۹۸ | مهرآفرید | آفریده خورشید، نام همسر ایرج بنا به روایتی |
۹۹ | مهرآگین | همراه با محبت |
۱۰۰ | مهرآور | آن که موجب مهر و محبت شود، آورنده محبت |
۱۰۱ | مهرا | منسوب به مهر، بانوی مهربان، دختری که مانند خورشید یا از تبار خورشید است. |
۱۰۲ | مهرافروز | روشن کننده مهر و محبت |
۱۰۳ | مهرانا | منسوب به مهران، دارنده مهر، نام پدر اروند سردار ایرانی در عهد انوشیروان، نام شهری در غرب ایلام، نام یکی از خاندان های هفتگانه عصر ساسانی که مقرشان در پارس بوده نیز هست. |
۱۰۴ | مهراندیش | آن که در فکر و اندیشه محبت و مهربانی است. |
۱۰۵ | مهرانگیز | برانگیزاننده محبت و دوستی |
۱۰۶ | مهرانه | مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + انه (پسوند نسبت) |
۱۰۷ | مهراوه | مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + اوه (پسوند شباهت) |
۱۰۸ | مهربان | دارای محبت و عاطفه |
۱۰۹ | مهربانو | زنی که چون خورشید می درخشد، بانوی خورشید |
۱۱۰ | مهرتا | همتای مهر، تابان و درخشان چون خورشید |
۱۱۱ | مهرتاب | آنچه خورشید بر آن می تابد. |
۱۱۲ | مهرخ | ماهرخ اسم ایرانی زیبا |
۱۱۳ | مهرخ | آن که رویی زیبا چون ماه دارد، ماهرو |
۱۱۴ | مهردخت | دختر خورشید |
۱۱۵ | مهردیس | مانند خورشید |
۱۱۶ | مهرسا | مانند خورشید |
۱۱۷ | مهرشید | خورشید نورانی |
۱۱۸ | مهرگان | منسوب به ماه مهر، مهربانی، جشنی به همین نام که ایرانیان باستان در پانزدهمین روز مهر برگزار می کردند و در آن روز از دوستان صمیمی خود قدر دانی می نمودند. |
۱۱۹ | مهرگل | مرکب از مهر (خورشید) + گل، آن که در میان گلها چون خورشید می درخشد. |
۱۲۰ | مهرناز | زیبا چون خورشید،از شخصیتهای شاهنامه، نام خواهر کیکاووس پادشاه کیانی و همسر رستم پهلوان شاهنامه |
۱۲۱ | مهرنگ | به رنگ ماه ، دختر زیبا و سفید رو |
۱۲۲ | مهرنگار | نگارنده خورشید، نام همسر یزدگرد پادشاه ساسانی |
۱۲۳ | مهرنوش | شنونده محبت، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی |
۱۲۴ | مهرو | آن که رویی زیبا چون ماه دارد، ماهرو |
۱۲۵ | مهرو | از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین سردار ساسانی |
۱۲۶ | مهروز | آن که روزش چون ماه درخشان است، خوشبخت |
۱۲۷ | مهروش | مانند خورشید |
۱۲۸ | مهری | منسوب به مهر |
۱۲۹ | مهریز | زیباروی کوچک – ماه کوچک |
۱۳۰ | مهرین | مهر (خورشید یا محبت) + ین (پسوند نسبت)، نام آتشکده ای در قم |
۱۳۱ | مهسا | مانند ماه، زیبا |
۱۳۲ | مهسان | مانند ماه، زیبا |
۱۳۳ | مهسانه | آن که چون ماه زیبا و درخشان است. |
۱۳۴ | مهستی | (فارسی – عربی): مه (فارسی، ماه) + سیتی (عربی، سیدتی) ماه خانم، ماه بانو |
۱۳۵ | مهشاد | مرکب از مه (ماه) + شاد (خوشحال) |
۱۳۶ | مهشید | ماه روشن و درخشان، پرتو ماه |
۱۳۷ | مهفام | به رنگ ماه |
۱۳۸ | مهکامه | دارای کام و آرزویی چون ماه روشن و پیدا |
۱۳۹ | مهلا | دوستانه، آهسته |
۱۴۰ | مهلقا | مه لقا، مه (فارسی) + لقا (عربی) آن که چهره و صورتی زیبا چون ماه دارد. |
۱۴۱ | مهناز | آن که چون ماه ناز و زیبا است، آن که به ماه ناز و فخر می فروشد. |
۱۴۲ | مهنور | نور ماه ، دختر زیبا ، بانوی خوش چهره |
۱۴۳ | مهنوش | دارای زیبایی دائمی ، بسیار زیبا و ماندگار ، همچنین زیبا و شیرین |
۱۴۴ | مهنیا | آنکه اجداد و پدرانش از بزرگان و نیکان است، از نسل بزرگان، بزرگ زاده، مرکب از مه به معنای بزرگ بعلاوه نیا به معنای اجداد و نیاکان |
۱۴۵ | مهوش | مانند ماه، بسیار زیبا |
۱۴۶ | مهیا | منسوب به مه، بزرگمنش، بانوی بزرگ |
۱۴۷ | مهیاره | آن که از ماه دست بند دارد. |
۱۴۸ | مهیتا | زیبا و درخشان مانند ماه مرکب از مه (ماه) + ی نسبت + تا تشبیه |
۱۴۹ | مهین | مانند ماه |
۱۵۰ | مهین | بزرگتر، بزرگترین |
۱۵۱ | مهین دخت | دختر بزرگتر |
۱۵۲ | میترا | صورتی از واژه “مهر” در زبانهای ایران قدیم، الهه مهر که چشم دادگاه عدالت است و هیچ چیز را نمیتوان از دید او پنهان داشت؛بدون گذشت درمقابل پیمان شکنان؛ پاسدار راستی نام فارسی پسر |
۱۵۳ | میچکا | در گویش مازندران گنجشک |
۱۵۴ | میخک | گلی زینتی و پُرپَر به رنگهای سرخ، سفید، و صورتی |
۱۵۵ | میریام | قوی و فربه، نام خواهر موسی(ع) |
۱۵۶ | میشکا | میچکا، گنجشک در زبان مازندرانی |
۱۵۷ | میشی | منسوب به میش، دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز |
۱۵۸ | میگل | مرکب از می (شراب) + گل |
۱۵۹ | میلا | یکی از انواع مرغابی ، لک لک |
۱۶۰ | مینا | گلی معمولاً سفید با گلچه های گلبرگی، پرنده ای شبیه سار با پرهای رنگارنگ |
۱۶۱ | میناز | (اسم فارسی – گیلکی) نازنین من = مرکب از م (مخفف من) + ناز (مخفف نازنین) |
۱۶۲ | مینو | آسمان، بهشت اسم دخترانه ایرانی |
۱۶۳ | مینوچهر | دارای چهره ای چون بهشت، زیبا روی |
۱۶۴ | مینودخت | دختر آسمانی، دختر بهشتی |
۱۶۵ | مینورام | آسمان آرام، نام فرشته رامش و خوشی |
۱۶۶ | مینورخ | دارای چهره ای آسمانی و بهشتی |
۱۶۷ | مینوزاد | زاده آسمان یا زاده بهشت |
۱۶۸ | مینوسرشت | آن که یا آنچه طبیعتی مانند بهشت دارد. |
۱۶۹ | مینوش | می نوشنده، نوشنده می |
۱۷۰ | مینووش | مانند بهشت، زیبا چون بهشت |
۱۷۱ | میهن | وطن، زادگاه |
۱۷۲ | میهن بانو | بانوی وطن |
۱۷۳ | میهن تاج | تاج و سرور وطن |
۱۷۴ | میهن دخت | دختر وطن |
ردیف | اسم ایرانی | ریشه نام | معنی اسم دختر |
۱ | ماءالسماء | عربی | آب آسمان = باران، نام مادر منذر پسر امری القیس از پادشاهان عرب است. |
۲ | مائده | عربی | خوردنی، طعام، نام سوره ای در قرآن کریم نیز می باشد. |
۳ | ماجده | عربی | مؤنث ماجد، بزرگوار، صاحب مجد و بزرگی |
۴ | مارال | مغولی | آهو، زیبا |
۵ | مارگاریتا | فرانسه | نام جزیره ای در شمال کشور ونزوئلا |
۶ | مارگریت | فرانسه | گلی زیبا به رنگ سفید |
۷ | مارلین | عبری | برج، پناهگاه |
۸ | ماری | عبری | فرانسه از عبری، مریم |
۹ | ماریا | عبری | ایتالیایی از عبری، مریم، نام یکی از شاهزادگان اشکانی |
۱۰ | ماریان | عبری | انگلیسی از عبری، مریم اسم ایرانی اصیل |
۱۱ | مارینا | ارمنی | جویبار، آب |
۱۲ | ماریه | عربی | زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص) |
۱۳ | ماسا | کردی | همانند ماه زیبا و درخشنده |
۱۴ | ماشگانا | ترکی | مهربان، ناز، شیرین، از گذشته های بسیار قدیم در روستاهای آذربایجان شرقی مرسوم بوده است. اسم قدیمی آذری |
۱۵ | ماگنولیا | فرانسه | گلی درشت و خوشبو به شکل تخم مرغ |
۱۶ | مالکه | عربی | مؤنث مالک، آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، از شخصیت های شاهنامه، نام دختر طایر غسانی |
۱۷ | مامیثا | سریانی | گیاهی با برگهای پوشیده از کرک، و دارای گلهای نارنجی رنگ و میوه ای دراز |
۱۸ | مانترا | اوستایی، پهلوی | به سکون نون و فتح ت، سخن ایزدی، کلام مقدس، گفتار ورجاوند اهورایی |
۱۹ | مانک | اسم کردی | مانگ، ماه |
۲۰ | مانگ | کردی | = مانک |
۲۱ | مانوشا | کردی | نام یکی از کوههای سلسله جبال البرز که منوچهر پادشاه پیشدادی در آن بدنیا آمد. |
۲۲ | مانوشاک | کردی | بنفشه، نام خواهر منوچهر پادشاه پیشدادی |
۲۳ | مانیوک | فرانسه | اسم گیاهی با ریشه های ضخیم و دارای نشاسته بسیار |
۲۴ | ماورد | عربی | ماءالورد، گلاب |
۲۵ | ماه بی بی | فارسی، ترکی | ماه (فارسی) + بی بی (ترکی) بانویی که چون ماه زیبا و نورانی است. |
۲۶ | ماه جبین | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + جبین (عربی)، مه جبین |
۲۷ | ماه خانم | فارسی، ترکی | ماه (فارسی) + خانم (ترکی) بانویی که چون ماه زیباست. |
۲۸ | ماه سیما | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + سیما (عربی) آن که سیما و چهره او چون ماه زیباست. |
۲۹ | ماه صنم | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + صنم (عربی) دلبر و معشوقی که چون ماه و چون طلا باارزش است. |
۳۰ | ماه طلعت | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + طلعت (عربی)، ماه سیما |
۳۱ | ماه لقا | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + لقا (عربی)، مه لقا مه لقا |
۳۲ | ماه منظر | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + منظر (عربی) ماهرو، ماهچهر |
۳۳ | ماه منیر | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + منیر (عربی) ماه نورانی، ماه درخشان |
۳۴ | ماه نسا | فارسی، عربی | ماه (فارسی) + نسا (عربی) ان که در بین زنان چون ماه می درخشد. |
۳۵ | ماهایا | نام ارمنی | |
۳۶ | ماهنی | ترکی | ترانه |
۳۷ | مایا | یونانی | در اساطیر یونان مادر هرمس، در اساطیر روم الهه بهار و حاصلخیزی |
۳۸ | مبارکه | عربی | مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از اسامی حضرت فاطمه (ع) |
۳۹ | مبینا | فارسی، عربی | مبین (عربی) + ا (فارسی) آشکارا |
۴۰ | مةترا | کردی | باران |
۴۱ | متینه | عربی | مؤنث متین |
۴۲ | مجذوب | عربی | شیفته |
۴۳ | محبوب | عربی | دوست داشتنی، مورد محبت |
۴۴ | محبوبه | عربی | مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت |
۴۵ | محترم | عربی | قابل احترام، عزیز و گرامی |
۴۶ | محدثه | عربی | مؤنث محدث، گوینده سخن نام دختر اصیل |
۴۷ | محسنه | عربی | مؤنث محسن، نیکوکار، احسان کننده |
۴۸ | محنا | عربی | به ضم میم و فتح ح و تشدید نون، به حنا خضاب کرده |
۴۹ | محیا | عربی | زندگی، حیات |
۵۰ | محیصا | فارسی، عربی | رستگار شده، پاک و آمرزیده (به فتح میم) |
۵۱ | مدینه | اسم عربی | شهر، نام شهری در عربستان که پایگاه حکومت حضرت محمد (ص) بود. |
۵۲ | مرجان | سریانی | معرب از سریانی، جانور بی مهره کوچک دریایی، بقایای قرمز رنگ رسوب یافته از همین جانور که در جواهرسازی کاربرد دارد. |
۵۳ | مرجانه | سریانی | مروارید کوچک |
۵۴ | مرحان | عربی | شادمانی و فرح |
۵۵ | مرحمت | عربی | لطف و مهربانی |
۵۶ | مرسانا | عبری | هدیه خداوند نام عربی زیبا |
۵۷ | مرسیا | یونانی | ریحان |
۵۸ | مرصع | عربی | آنچه با جواهر تزیین شده است، جواهرنشان |
۵۹ | مرضیه | عربی | پسندیده، مرضی |
۶۰ | مروانه | عربی | نام همسر ساقی دربار ولید از خلفای اموی |
۶۱ | مریس | عربی | چیزی لغزان و تابان |
۶۲ | مریم | عربی | گلی سفید و خوشبو و دارای عطر بادوام، نام مادر عیسی(ع)، نام سوره ای در قرآن کریم، تالع آن با نام سجاد رقم خورده و با ان کامل می شود. |
۶۳ | مستوره | عربی، کردی | پاکدامن پوشیده پارسا پنهان |
۶۴ | مسلمه | نام عربی | مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان |
۶۵ | مشک | سنسکریت | ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید. |
۶۶ | مشکدانه | فارسی، سنسکریت | مشک (سنسنکریت) + دانه (فارسی) دانه خوشبویی که آن را سوراخ می کنند و به رشته می کشند، نام یکی از الحان باربد |
۶۷ | مشکناز | فارسی، سنسکریت | مشک (سنسکریت) + ناز (فارسی) = زیبا و خوشبو، از شخصیت های شاهنامه فردوسی، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی |
۶۸ | مشکین | فارسی، سنسکریت | مشک (سنسنکریت) + ین (فارسی) از هر چیز خوشبو، مشک الود، معطر |
۶۹ | مشیانه | اوستایی، پهلوی |
نام نخستین زن در فرهنگ ایران باستان برابر با حوا در اسطوره های سامی |
۷۰ | مشیما | عربی، فارسی | به فتح میم، زیبا رو، دختر خال دار، بانویی زیبا با خالی در چهره |
۷۱ | مطهره | عربی | مؤنث مطهر، منزه، پاک و مقدس |
۷۲ | معصومه | عربی | مؤنث معصوم، بی گناه و پاک |
۷۳ | معظمه | عربی | معظم |
۷۴ | مقبله | عربی | مؤنث مقبل، خوش اقبال، خوشبخت |
۷۵ | مقدسه | عربی | مؤنث مقدس |
۷۶ | مقصوده | عربی | مؤنث مقصود، آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مطلوب و مورد نظر |
۷۷ | مکرمه | عربی | مؤنث مکرم |
۷۸ | مکینا | سریانی | بنفشه |
۷۹ | مکیناس | سریانی | مکینا، بنفشه |
۸۰ | مکیه | عربی | اهل مکه، مربوط یا متعلق به مکه |
۸۱ | ملاحت | عربی | حالتی در چهره که شخص را دوست داشتنی می کند، نمکین بودن |
۸۲ | ملک | عربی | فرشته |
۸۳ | ملک آفرین | فارسی، عربی | ملک (عربی) + آفرین (فارسی) مرکب از ملک (سرزمین) + آفرین (آفریننده) |
۸۴ | ملک بانو | فارسی، عربی | ملک (عربی) + بانو (فارسی) شاه بانو |
۸۵ | ملک تاج | فارسی، عربی | ملک (عربی) + تاج (فارسی) |
۸۶ | ملک سیما | اسم عربی | دارای چهره ای زیبا چون چهره فرشتگان زیبا روی |
۸۷ | ملک ناز | عربی، فارسی | ملک(عربی) + ناز(فارسی) فرشته زیبا |
۸۸ | ملکه | عربی | همسر پادشاه، شهبانو |
۸۹ | ملوک | عربی | پادشاهان |
۹۰ | ملیحه | عربی | زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک |
۹۱ | ملیسا | نام یونانی | بادرنگبویه |
۹۲ | ملیسا | یونانی | زنبور عسل |
۹۳ | ملیکا | یونانی | گروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانواده گندمیان که خودرو هستند. |
۹۴ | ملیکا | یونانی | زنبور عسل، ملیکا در اصل تغییر یافته ملیسا در مناطق هاوایی است، در افسانه های یونانی نام بانویی زیبا روی که عاشق زئوس شده بود. |
۹۵ | ملیکه | عربی | نام همسر عمر خطاب |
۹۶ | ملینا | لاتین | عسل، رنگ گل بهی، همچنین نوعی گل |
۹۷ | منا | عربی | امیدها |
۹۸ | منا | اوستایی، پهلوی، فارسی |
شایسته شاهی، شایگان |
۹۹ | منال | نام عربی | رسیدن، دست یافتن، دارایی، همچنین یکی از توابع شهرستان قیر و کارزین فارس |
۱۰۰ | منجوق | اسم ترکی | نوعی زینت به شکل گوی کوچک که برای تزیین روی لباس، گل سر و مانند آنها دوخته یا چسبانده می شود. |
۱۰۱ | منصوره | عربی | مؤنث منصور، یاری داده شده، پیروزشده، پیروز |
۱۰۲ | منظر | عربی | صورت، آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود، چهره، دید |
۱۰۳ | منوره | عربی | روشن، درخشان |
۱۰۴ | منیر | عربی | آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن |
۱۰۵ | منیره | عربی | مؤنث منیر، آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن |
۱۰۶ | موکا | مغولی | نام همسر اوکتای قاآن پسر چنگیزخان مغول |
۱۰۷ | مولود | عربی | آن که به دنیا آمده، زاده شده |
۱۰۸ | مونا | عربی | منا، امیدها اسم زیبا برای پسر |
۱۰۹ | مونجوق | اسم ترکی | منجوق |
۱۱۰ | مونس | عربی | همنشین و همراز، همدم |
۱۱۱ | مونیکا | اسم لاتین | مشاور |
۱۱۲ | مه جبین | فارسی، عربی | مه (فارسی) + جبین (عربی) دارای پیشانی سفید و زیبا، زیبارو |
۱۱۳ | مها | سنسکریت | سنگی مانند بلور، یاقوت کبود |
۱۱۴ | مهدا | عربی | اول شب، قسمتی از شب |
۱۱۵ | مهدیا | عربی، فارسی | بانوی هدایت شده ، منتسب به حضرت مهدی (عج) مرکب از مهدی + الف تانیث |
۱۱۶ | مهدیه | نام عربی | مؤنث مهدی، عروس |
۱۱۷ | مهرمنیر | فارسی، عربی | مهر (فارسی) منیر (عربی) خورشید روشن و درخشان |
۱۱۸ | مهرنسا | فارسی، عربی | مهر (فارسی) + نسا (عربی) نورانی ترین زن در میان زنان، نام همسر فتحعلی شاه قاجار |
۱۱۹ | مهستا | اوستایی،پهلوی | دختر سنگین، بانوی گرانسنگ،مرکب از مهست الف تأنیث، هم به کسر سین خوانده می شود و هم به فتح سین |
۱۲۰ | مهستی | فارسی، عربی | مه (فارسی، ماه) + سیتی (عربی، سیدتی) ماه خانم، ماه بانو |
۱۲۱ | مهنا | عربی | گوارا و خوش |
۱۲۲ | مهیره | عربی | زن کدبانو، زن اصیل زاده نام زیبای دختر |
۱۲۳ | مهیمنه | عربی | ایمن شده،یکی از صفات خداوند |
۱۲۴ | میرانه | فارسی، عربی | میر (ازعربی) + انه (فارسی) امیرانه، شاهانه |
۱۲۵ | میسا | عربی | زنی که با غرور و تکبر راه می رود. |
۱۲۶ | میسان | عربی | ستاره ای در صورت فلکی جوزا |
۱۲۷ | میشانه | اوستایی، پهلوی |
مشیانه |
۱۲۸ | میلانا | اسم عربی | مونث میلان، میل، خواهش، آرزو |
۱۲۹ | میمنت | عربی | مبارکی، سعادت، فرخندگی |
۱۳۰ | میناز | فارسی، گیلکی | مرکب از م (مخفف من) + ناز (مخفف نازنین) + نازنین من |