سزای چشمی که به نامحرم نگاه کنه اینه!

فرار از دست شیطان با شلوار کردی!

شهید ابراهیم هادیاز پیروزی انقلاب یک ماه گذشته بود .چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود. هرروز در حالی که کت و شلوار زیبایی می پوشید به محل کار می آمد.محل کارش در شمال شهر بود.
یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است .کمتر حرف می زد.توحال خودش بود.

به سراغش رفتم.با تعجب گفتم : داش ابرام چیزی شده!؟
گفت:نه چیز مهمی نیست.گفتم:اگه چیزی هست بگو،شاید بتونم کمکت کنم.کمی سکوت کرد.اما مشخص بودکه مشکلی پیش آمده.به آرامی گفت : چندروزه دختری بی حجاب توی این محله به من گیر داده .

گفته : تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم!کمی سکوت کردم .رفتم توی فکر،یکدفعه خندیدم.ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد. پرسید : خنده داره !؟گفتم : داش ابرام ترسیدم ، فکرکردم چی شده!؟بعد نگاهی به قدوبالای ابراهیم انداختم و گفتم:با این تیپ و قیافه که تو داری ،این اتفاق خیلی عجیب نیست!گفت:یعنی چی؟!یعنی به خاطرتیپ و قیافه ام این حرف رو زده.لبخندی زدم و گفتم:شک نکن!
روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خنده ام گرفت.با موهای تراشیده آمده بود محل کار،بدون کت وشلوار!
فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد،با چهره ای ژولیده تر،حتی با شلوار کردی ودمپائی آمده بود. ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد . بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد .
شهید جنگروی تعریف میکرد:
پس از اتمام هیات نشسته بودیم دور هم ،داشتیم با بچه ها حرف میزدیم ،ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته بود
توی حال خودش بود...
وقتی بچه ها رفتند آمدم پیش ابراهیم ، هنوز متوجه حضور من نشده بود.
با تعجب دیدم هر چند لحظه ، سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزند!
با تعجب گفتم:چیکار میکنی داش ابرام؟
تازه متوجه حضور من شده بود از جا پرید ،از حال خودش خارج شد،بعد مکثی کرد و گفت:
هیچی ، هیچی چیزی نیست!
گفتم : به جون ابرام نمیشه! باید بگی برای چی سوزن زدی به صورتت.
مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم هایی که بغض کرده اند گفت:
سزای چشمی که به نامحرم نگاه کنه همینه!
یکی از صفات برجسته ی ابراهیم دوری از نامحرم بود ، اگر میخواست با نامحرم حتی از بستگان صحبت کند
به هیچ وجه سرش را بالا نمی گرفت.
به قول دوستانش : ابراهیم به نا محرم آلرژی داشت!
منبع : کتاب سلام برابراهیم
صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند .
ابراهیم هادی با دوبنده ی...
محمود.ک با دوبنده ی...
از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم.همه ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد.
ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد. در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود.با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت.
با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون.
بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند.
حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟
با اعصبانیت گفتم : فرمایش .
گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش . مادر و برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن.
حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم .
سرم رو پائین انداختم و رفتم
یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون،خلاصه گریه ام گرفت .
عجب آدمیه ابراهیم ...
منبع : تبیان

5 1 1 1 1 1 Rating 5.00 (4 Votes)
GRID LIST
موفقیت
گنج
طلاق
شوهرداری
ازدواج
Monday, 03 February 2025
الإثنين, ۰۴ شعبان ۱۴۴۶
دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۳

Please publish modules in offcanvas position.