گروه سیاسی گویدا / خاطرات شخصی و سیاسی احمدی نژاد «1»
دکتر ارادت زیادى به امام رضا علیه السلام دارد.تا قبل از عهده دارى شهردارى تهران، به همراه خانواده اش،با پیکان مدل پایین وبعدها پژو ۵۰۴ مدل ۱۹۷۹ میلادى که هنوزهم اتومبیل شخصیشان همان است، به پاى بوسى امام رضا علیه السلام مى رفتند.در زمان شهردارى تهران با هزینه ى شخصى، ماهى یک بار به زیارت ثامن الحجج
علیه السلام مى رفت.به این صورت که از فرودگاه مستقیم به حرم مشرف مى شد.
یکى – دو ساعت زیارت مى کرد..به فرودگاه برمى گشت و با پرواز همان روز مشهد-تهران، بر مى گشت.توقف طولانى مدتِ دکتر در مشهد، زمانى بود که با خانواده اش مى رفت.به محض پیروزى در انتخابات ریاست جمهورى و استقرار در مقام ریاست جمهورى ، اولین کارى که کرد، رفتن به پاى بوسى امام رضا علیه السلام بود.
اولین جلسه ى هیئت دولت را هم در حرم حضرت على بن موسى الرضا برگزار کرد.بااین مقدمه که یکى از دلایل اقتدار و پیشرفت ایران بهره مندى از توجهات امام هشتم علیه السلام است. و ما در اولین جلسه ى هیئت دولت از ایشان کمک مى خواهیم.
۹
آن زمان من مسئول فرهنگى دانشگاه علم و صنعت بودم. براى دیدار از مناطق جنگى جنوب،دانشجوها را به خوزستان برده بودیم. دکتر هم به همراه یکى-دونفردیگر از اساتید به دعوت ما آمده بودند.شب اوّل جاى مناسبى براى اسکان نبود .بچه هارا درسد کارون اسکان دادیم. پتو هم به اندازه ى کافى نبود.آن شب تا صبح من و دکتر نشستیم با هم به صحبت کردن.انگار یکى از ماها بود.اصلا”به روى خودش نیاورد جایى براى استرحت وپتویى براى
گرم شدن ندارد.
***********
شب بعد هم براى اسکان دانشجوها به مشکل برخوردیم. بعد از کلى دوندگى بالاخره جایى پیدا کردیم ودانشجوها را اسکان دادیم.یکى از بچه ها کسالت شدیدى پیدا کرده بود و باید او را به یک مرکز درمانى مى رساندیم.دکتر که متوجه مشغله ى زیاد ما شده بود،گفت آن دانشجو را براى معالجه به یک بیمارستانى-جایى مى رساند.
وقتى برگشتند، آن دانشجو به دوستانش گفته بود،پول ویزیتش را دکتر،خودش حساب کرده و به او اجازه نداده دست به جیبش ببرد!
***********
آن شب قرار بود شام را از جایى خارج شهر برایمان بیاورند.وقتى آوردند،دیدیم یخ کرده. با وجود خستگى زیاد،
با چند نفر از بچه ها دیگ غذا را بردیم داخل آشپزخانه ى محل اسکان تا دوباره گرم کنیم.دیدیم دکتر هم آمد داخل آشپزخانه و از ما پرسید اگر کمکى لازم داریم بیاید کمکمان.
خسته ومستأصل گفتیم:نه !آقاى دکتر !شما بفرمایید.الان غذا رامى آوریم!دکتر بدون توجه به تعارفِ ما آمد تو و شروع کرد به کمک به ما تا غذا را گرم کنیم.داخل ظرف ها بکشیم و بین دانشجوها توزیع کنیم.
۱۰
در مراسم اختتامیه ى اردوى جنوب، از طرف دانشگاه به اساتیدى که همراهمان آمده بودند،نفرى یک لوح تقدیر و یک سکه ى بهار آزادى دادیم.بعداز بازگشت از اردوى جنوب، دکتر مرا به اتاقش خواست و گفت مى خواهد به واحد فرهنگى دانشگاه کمک کند.مبلغى معادل بهاى سکه را که داخل پاکتى گذاشته بود داد دستم.
۱۱
هر وقت دانشگاه از اساتید تقدیر مى کرد، مبلغى پول یا سکه به آنها هدیه مى کرد،دکتر آن را به بهانه هاى مختلف با همان عنوان هدیه به خدماتى ها مى داد.
۱۲
در سال ۶۹-۱۳۶۸ دانشگاه علم وصنعت زمینى را از سازمان تبلیغات خریده بود تا بین اساتید و کارمندان دانشگاه تقسیم کند.اسم دکتر هم در فهرست بود.اما ایشان از دانشگاه خواست اسمش را خط زده وسهیه اش را به کس دیگرى بدهند.
۱۳
یکى از رفتارهاى جالب دکتر این است که از زمان شهردارى تا به حال که رئیس جمهوراست، ریالى حقوق از تصدى این پست ها نگرفته. و به همان حقوق استادى دانشگاهی اش کفایت مى کند.
۱۴
دکتر عادت ندارد کارهاى شخصـیش را به کـسى واگــذار کند.خدماتى ها از خدا شان هست که دکتر به آنها کار بسپارد.امابارها شده وقتى مثلا” با تلفن کار داردوگوشى دور از دسترسش هست، به منشى و خدماتى ها که آنجا براى انجام وظیفه ایستاده اند،نمى گوید گوشى را به من بده ! خودش بلند شده دور زده. گوشى را برمى دارد !
۱۵
باغبان خانه ى ریس جمهور،خود دکتر است.توى حیاط خانه اش باغچه درست مى کند.خاک و کود مى ریزد وگل و سبزى و نهالِ درخت مى کارد.
ـــ
۱۶
دکتر گاهی تسـبیح، انگشتر و حتى کاپشنى که مى پوشد را هدیه مى دهد.یعنى مردم نامه مى نویسند. از او مى خواهند.او هم از ما،کارمندانِ دفتر مى خواهد به او هم از ما،کارمندانِ دفتر مى خواهد بهآدرس درخواست کننده پست کنیم.براى خودش هم دوباره یکى دیگر تهیه مى کند.یک بار به شوخى به بچه هاى دفتر گفتم: ریاست جمهورى از لحاظ اقتصادى خیلى به ضرر دکتر بوده.چون دکتر از وقتى رئیس جمهور شده خرج ومخارجش کمتر نشده که بیشتر هم شده!
۱۷
آن موقع ها که دکتر شهــردار بود، خبرنگارى از ایشان پرسید چرا ازشهردارى حقوق نمى گیرد؟دکتر گفت چون کارمند دولت است وحقوق استادى دانشگاه براى او کافى است.خبرنگار:شما فرزنددارید.فرزندان شما نیاز به حمایت شما دارند.دکتر:هم من و هم همسرم که فرهنگى است ازدولت حقوق مى گیریم.بسِّمان است.وظیفه ى ما این است
مگر پدرِمن به من کار و خانه داد. خودم زحمت کشیدم. درس خواندم.کارکردم.تلاش کردم تا توانستم با زحماتم یک خانه ى قسطى بخرم.بچه هاى من هم خودشان باید تلاش کنند.
۱۸
یـک روز دکتـر خاطـره اى را از دوران جـوانیش براى راننده اش تعریف کرد : به یاد ندارم هیچ وقت به پدرم گفته باشم به من پول بده.حاجى همیشه خودش پول توى جیب همه ى بچه هایش مى گذاشت.صبح ها که بلند مى شدیم،مى دیدیم پنج تومان-ده تومان توى جیبمان گذاشته.در دوران دانشجویى،یک روز مى خواستم کتاب بخرم.. پول خرید کتاب صد و پنجاه-دویست تومان بود. غیر از ده تومانى که حاجى آن روز توى جیبم گذاشته بود،پول دیگرى نداشتم.کتاب هم برایم ضرورى بود.طبق معمول چیزى از حاجى نخواستم.گفتم توکل برخدا. آمدم بیرون از خانه.سر خیابان که رسیدم، اتومبیل یکى از دوستانم که قبلا”مبلغی به او قرض داده بودم جلوى پایم ترمز کرد.گفت:آقا محمود!بیا بالا.
همین طور که رانندگى مى کرد وصحبت مى کردیم،بدون آن که من چیزى بگویم،صدوپنجاه تومان گذاشت روى داشبرد و گفت:یادت هست چند وقت پیش صدوپنجاه تومان به من قرض داده بودى؟!خدا را شکر کردم وپول را گذاشتم توى جیبم.
۱۹
دکتردرهرشرایطى که هست،سر زمان مقرر باید برود و مادرش را ببیند. زمانى که پدرش زنده بود ، هم همین برنامه را داشت.مرتب بِهِشان سرمى زد. دست خالى هم نمى رفت. میوه یاشیرینى یا….
۲۰
مى خواست برود دیدن مادرش.در مسیر منزل مادر، وانت بارى که هندوانه ى نوبرانه مى فروخت، دیدند . دکتر از راننده خواست ماشین را نگه دارد. پیاده شد و به سمت وانت بار رفت.اما راننده دید که دکتر دست خالى برگشت.
وانت بار رفت.اما راننده دید که دکتر دست خالى برگشت.از او سؤال کرد که:آقاى دکتر!پس چرا نخریدید؟دکتر جواب داد:کیلویى….تومان مى گفت.گران بود.نخریدم!
۲۱
در زمان شهردارى یک بار دکتر آنفولانزاى سختى گرفته و نتوانسته بود سرکار بیاید.ما؛بچه هاى بهدارى تصمیم گرفتیم به دیدنش برویم.وقتى داخل خانه اش شدیم، دیدیم آقاى لاریجانى وآقاى ولایتى هم به دیدنش آمده اند.دکتر روى یک تشک خوابیده بود.دکتر روى یک تشک خوابیده بود .گوشه ى اتاق هم یک بخارى کوچک گازى روشن بود.
کف اتاق با فرش ماشینى فرش شده بود.نه ازمیز و صندلى خبرى بود و نه از مبلمان.از دیدن خانه و زندگى دکتر همگیمان حسابى جا خوردیم.خانه هاى ما کارمندان شهردارى که آن زمان ماهى سیصد-چهارصد تومان حقوق خانه هاى ما کارمندان شهردارى که آن زمان ماهى سیصد-چهارصد تومان حقوق مى گرفتیم،خیلى بهتر از خانه ى شهردار تهران بود.
۲۲
دختر دکتر، در زمان ریاست جمهورى پدرش به خانه ى بخت رفت جهیزیه اش مثل جهیزیه ى اغلب دخترانى که پدرانشان کارمند ساده هستند،بود.
۲۳
وقتى دختر دکتر ازدواج کرد، همه منتظر بودیم از طرف نهاد یک خانه به آنها در جهیزیه ى اغلب دخترانى که پدرانشان کارمند ساده هستند، همان پاستور بدهند.امّا آنها در یکى از محلات تهران خانه اى اجاره کرده و درآنجا زندگى جدیدشان را شروع کردند.چند بارى دکتر براى دیدن دخترش به منزلشان رفت و هربار ما؛بچه هاى حفاظت توى در دسر مى افتادیم. اینکه باید دکتر را ازمسیرى مى بردیم که شناخته نشود.وبراى دختر و دامادش از لحاظ امنیتى مشکلى به وجود نیاید.امّا با همه ى اینها باز مردم متوجه شدند.ممکن بود از طرف ضد انقلاب برایشان خطرناک باشد.آن قدر به دکتر فشار آوردیم تا بالاخره پذیرفت آن دو بیایند بنشینند در طبقه ى دوم منزل یکى از کارمندهاى نهاد در پاستور.داماد دکتر ماه به ماه کرایه ى آن جا را به حساب نهاد واریز مى کند.
۲۴
پدر دکتر مثل مردم عادى زندگى مى کرد.نه محافظى،نه محل زندگى خاصى.دم در یک چارپایه مى گذاشت. مى نشست روى آن و با مردمِ محل خوش و بش مى کرد.انگار نه انگار که پدِرِ ریس جمهور مملکت است.
۲۵
وقتى پسربزرگ دکتر، مهدى وقتِ سربازیش شد، چون بچه هاى سپاه او را مى شناختند،ارتش را انتخاب کرد تا مثل سایر سربازان خدمت کند.
۲۶
خط تلفن پسر دکتر، اعتبارى و ۰۹۱۹ است.
۲۷
براى نماز عید فطر رفته بودم مصلا.آن روز هوا ابرى وبارانى بود.در حین صحبتهاى آقا(مدظله العالى)، باران شدیدى گرفت.با این که کارت ویژه داشتم تا در جایگاه مسئولین بنشینم، از آن استفاده نکرده،همراه مردم عادى بودم.
با گرفتن باران و به محض تمام شدن صحبت هاى آقا،هر کس دنبال سرپناهى بود تا کمتر خیس شود.
توى آن شلوغى و بدو بدو، همراهِ مردم به هر سمتى کشیده مى شدم.یک دفعه یکى از پشت زد روى شانه ام. برگشتم. دیدم دکتر با دو پسرش هستند.رفتیم نشستیم یک گوشه که موکت پهن بود تا باران بند بیاید.
پسر دکتر کفشهایش را درآورد بگذارد روى هم. دیدم کف کفشش سوراخ است. نگاهم سُر خورد به پایش. جورابش هم خیس خالى شده بود.تا دکتر دید من متوجه پارگى کف کفش پسرش شده ام،سریع کفش را برگرداند.
دکتر آن موقع شهردار تهران بود.
۲۸
زمانى که فقط استاد دانشگاه بود، همراه سایر اساتید از غذاى سلف دانشگاه استفادهمی کرد تا دکتر دید من متوجه پارگى کف کفش پسرش شده ام،سریع کفش را برگرداند.گاهى وقت ها هم که کلاس نداشت، براى ناهار به خانه مى آمد.وقتى شهردار شد، به همسرش گفت:حاج خانم! از این به بعد زحمت شما زیاد مى شود.وقتى شهردار شد، به همسرش گفت:حاج خانم! از این به بعد زحمت شما زیاد مى شود.
باید ناهار مرا درست کنى. ببرم سر کار!همسرش هم استقبال کرد.
۲۹
شهردار که شد، صبح ها که از خانه بیرون مى آمد، ظرف ناهارش همراهش بود. بعضى وقتها که ظرف غذا را فراموش مى کرد،راننده چون عادت کرده بود، از او سراغ ظرف را مى گرفت.آن وقت دکتر از یادآورى راننده تشکر مى کرد.برمى گشت. ظرف را از پشت در برمى داشت و مى گذاشت داخل ماشین.
دکتر هنوز هم ناهارش را از خانه اش مى برد.
۳۰
از وقتى استاندارشده بود، من هم به عنوان محافظ در خدمت ایشان بودم.مدتى زمانى که از همراهى من با دکتر گذشت ، متوجه شدم ایشان در مراسم ومهمانى ها خیلى کم از پذیرایى ها استفاده مى کند.
یک بار به تبعیت از ایشان من هم کمتر از همیـشه خوردم.از مراسم که بیرون آمدیم ، دکتر که متوجه کم خوردن من شده بود، رو کرد به من و گفت : حلالت نمى کنم اگر جایى رفتیم وشما به خاطر من سیر نخوردى! گفتم: این طور که نمى شود. شما چیزى نخورید وما شکممان را سیر کنیم.
دکتر گفت: مسئولیت من با شما فرق مى کند!
منبع:کتاب فرزند ملت