روزی مرد سیدی از یکی از روستاهای بوشهر به همراه دو طفل صغیرش نزد من آمد و سراغ آیت الله دستغیب را گرفت.
پرسیدم:با ایشان چه کار دارید؟
کمی مکث کرد و پاسخ داد:مدتی است که یکی از فرزندانم بیمارشده و پزشکان توصیه کرده اند او را برای مداوا به شیراز بیاورم.
اما به دلیل تنگدستی و نداشتن هزینه های درمان ،قدرت این کار را نداشتم.شبی به حضرت امام زمان علیه السلام متوسل شدم و بسیار گریه کردم.
در خواب ایشان را دیدم که به من دلداری داده و فرمودند:«ناراحت نباش! به شیراز برو. آنجا نماینده ی ما آقای دستغیب حاجت شما را برآورده می سازد.»
از آنچه می شنیدم مو بر تنم سیخ می شد. او را تا منزل آقای دستغیب همراهی کردم. به محض ورود آقای دستغیب با آن مرد احوالپرسی گرمی کرده و فرمودند: «فرزند بیمارت را هم آورده ای؟»
از این کلام آقا هم جا خوردم. آقای دستغیب ادامه دادند :اصلا ناراحت نباش من هزینه های بیمارستان را فراهم می کنم.
گوشه ای از زندگانی حضرت شهید آیت الله سید عبالحسین دستغیب شیرازی سومین شهید محراب که در 18 آذر 1292 در روز عاشورا در شیراز متولد شدند و در 20 آذر 1360 در نزدیکی محل نماز جمعه ی شیراز به دست منافقین کوردل به شهادت رسیدند.
منبع:کتاب پرچمی به رنگ خون